میرمهدی که از یک خاندان بازرگانی می بود و با دستور پدرش به درس می پرداخت. دیگری آقا میر جواد که از یک خاندان کمچیز ولی آبرومندی می بود.
چهار تن با هم دوستی و برادری پیدا کرده با هم مینشستیمی و از کتاب ها به گفتگو برخاستیمی گاهی نیز بلند پروازی نموده به کتابهایی که هنوز نمی بایست پردازیم، می پرداختیمی. مثلاً قصیده سید حمیری را که در کتابهای شیعی بسیار شناخته است و جداگانه نیز با شرحی بچاپ رسیده به گفتگو گزاردیمی:
لام عمر و با للوی مربع | طامسه اعلامه بلقع |
با آنکه تازه به عربی پرداخته و بسیار زود می بود که این شعرها را بفهمیم. همچنین «تبصره علامه» که در فقه است با هم خواندیمی. در حالیکه هنوز به فقه نپرداخته آگاهی کمی نیز از آن نمیداشتیم.
روزهای خوشی را بسر می بردیم. در اندک زمانی این باهماد[۱] چهار تنی ما شناخته گردید و هوش و فهم و کوشش ما به زبانها افتاد. طلبهها برخی با دیده رشک مینگریستند و نگاههای خشم آلود می کردند. برخی خشنودی نموده زبان به آفرین می گشادند. کسانی که دیدهاند میدانند طلبه ها چون به گفتگو نشستندی کم رخدادی که با هم نَچَخَند[۲]و آواز بلند نکنند و همدیگر را نرنجانند، و بسیار رخدادی که بر سر گفته های سیبویه و اخفش کتاب بسر هم کوبند. ولی در میان ما هیچگاه چخش[۳] نرفتی، هرگز آوازی برنخاستی. دو سخنیها[۴] همه با خوشرویی و لبخند پایان یافتی. شادروان حداد کسی می بود که به روی سخن خود ایستادگی نمودی و تا توانستی شکست بخود راه ندادی. با اینحال هیچگاه کار را به رنجش نرسانیدی. در جاییکه در ماندی با شوخیها از آن بیرون آمدی گاهی با هم به گردش رفتیمی. باغی می بود بنام «باغ میرزا یوسف آقا» که گردشگاه می بود. ما کتاب ها را برداشته و به آنجا رفته در میان سبزه ها و گلها به گفتگو پرداختیمی، نکته سنجی ها کردیمی، جمله های عربی از درست و نادرست ساختیمی.
۹) دلبستگی که به مشروطه پیدا کردم
این در سال ۱۲۸۵ (۱۳۲۴ قمری) می بود و در همان سال در ایران جنبش مشروطه برخاست. روزی که در تبریز جنبش آغازیده مردم بازارها را بسته رو به کنسولگری انگلیس و مسجد صمصام خان آورده بودند.