برگه:Zendegani-man.pdf/۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
زندگانی من / احمد کسروی
۱۳
 

که هنگامیکه هفت یا هشت ساله می بودم، زنان بینوایی به دریوزه[۱]، به در خانه ها آمدندی و پستانهای بریده خود را نشان دادند. این داستانست که پدرم یاد میکردی و می گفتی نتیجه کارهای زشت شیعیان بوده.

نیز پدرم به کربلا و مشهد نرفتی. یکبار به مشهد برای یک کار بازرگانی و یکبار به کربلا به آهنگ[۲] دیدن برادرش و باز آوردن او رفته بود و بس.

در این باره نیز می گفتی: تا در میان خویشان و همسایگان کس نیازمندی هست به زیارت نباید رفت، در این باره به دیگران نیز پندها می‌دادی.

به مشهد یا کربلا رفتن در آن زمان یکی از گرفتاری های ایرانیان می بود. در همان هکماوار که بیشتر مردمش برزگر و رنجبر می باشند، با صد سختی پول بدست می آوردند و در خوراک و پوشاک بخود سختی دادند و هر چند سال یکبار به کربلا یا مشهد رفتندی و پول ها را از دست داده با کیسه تهی و دلی پر از شادی بازگشتندی، و شب های دراز زمستان را گرد هم نشسته هر یکی از سفرهای خود میگفتی و بخود می بالیدی. بیچارگان با بیسوادی و نادانی ساخته، تنها دلخوشیشان این می بودی.

بارها شنیده بودم پدرم پندشان می دادی و چنین می گفتی: آن پول را به نیازمندان، خویشان و همسایگان دهید. ولی این سخن او کمتر نتیجه می داد. زیرا روضه خوانان و چاووشان[۳] همه آخشیج[۴] گفته‌های او را گفتندی، روضه خوان بالای منبر رفتی و چنین گفتی: فرشتگان به پیشواز زوار آیند و بال های خود را به زیر پای او گسترند، گرد رخت و کفش او را توتیا[۵]ی چشم گردانند. هرکسی هر گناهی دارد چون به زیارت رفت، آمرزیده گردد. روز رستاخیز ایستادگی خواهند کرد و تا همگی زوار را به بهشت نرسانند خودشان گام در آن نخواهند گذاشت. از آنسوی چاووشان همین که پاییز شدی، یکروز می دیدی یکی سوار اسبی شده و نیزه بلندی با پرچم سبز یا سرخ بدست گرفته و دستار بزرگی بسر بسته و با یک آواز بلندی می خواند: «بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»، در این هنگام می بود که دل های شیعیان به لرزه افتاده و چشم ها پر از اشک و دل ها پر از آرزو گردیدی، و هرکسی توانستی پولی بدست آورد و راه افتد، دیگر نایستادی. چه بسا که کسانی فرشهای خانه خود را فروختندی و راه افتادندی. بارها رخ دادی که بقالی یا عطاری سرمایه خود را پول گردانیده و خانواده خود را بی‌سر و سامان گزارده روانه گردیدی و پس از سه ماهی دست تهی باز گشته، بیکار و سرگردان ماندی و چشم بدست این و آن دوختی. با اینحال پیداست که گفته های پدرم نتیجه نتوانستی داد.

  1. دریوزه= گدایی
  2. آهنگ= قصد، اراده
  3. چاووشان= رجز خوانان در جلوی کاروان های زیارتی کربلا (ویراینده)
  4. آخشیج= ضد ، نقبض ویراینده)
  5. توتیا = سرمه (ویراینده)