خریداری برانداز میکند، بعد دو تا از آنها را انختاب میکند، دنبه آنها را با دستش وزن میکند، بعد میبرد و به چنگک دکانش میآویزد– یابوها نفس زنان براه میافتند آنوقت قصاب این جسدهای خونالود را با گردنهای بریده چشمهای رک زده و پلکهای خونالود که از میان کاسه سر کبودشان در آمده است نوازش میکند، دستمالی میکند، بعد یک گز لیک دسته استخوانی برمیدارد تن آنها را بدقت تکه تکته میکند و گوشت لخم را با تبسم به مشتریانش میفروشد. تمام اینکارها را با چه لذتی انجام میدهد! من مطمئنم یکجور کیف و لذت هم میبرد– آن سگ زرد گردن کلفت هم که محله مان را قرق کرده و همیشه با گردن کج و چشمهای بیگناه نگاه حسرتآمیز بدست قصاب میکند آن سگ هم همه اینها را میداند– آن سگ هم میداند که قصاب از شغل خودش لذت میبرد!
«کمی دورتر، زیر یک اطاقی پیرمرد عجیبی نشسته که جلویش بساطی پهن است. توی سفره او یک دستغاله، دو تا نعل، چند جور مهره رنگین، یک گز لیک، یک تله موش، یک گازانبر زنگ زده، یک آب دوات کن، یک شانه دندانه شکسته، یک بیلچه و یک کوزه لغابی گذاشته که رویش را دستمال چک انداخته.– ساعتها، روزها، ماهها