این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۵
***
«من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست، گمان میکردم که بهتر است آدم مثل پرندگان کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند– ولی حالا دیگر دست خودم نیست، چون آنچه که نباید بشود شد– کی میداند، شاید همین الان یا یک ساعت دیگر یکدسته گزمه مست برای دستگیر کردنم بیایند– من هیچ مایل نیستم که لاشه خودم را نجات بدهم بعلاوه جای انکار هم باقی نمانده، برفرض هم که لکههای خون را محو بکنم ولی قبل از اینکه بدست آنها بیفتم یک پیاله از آن بغلی شراب، از شراب موروثی خودم که سر رف گذاشتهام خواهم خورد.–
«حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا، نه، شراب آنرا، قطره قطره در گلوی خشک سایهام مثل آب تربت بچکانم. فقط میخواهم پیش از اینکه بروم دردهائی که مرا خرده خرده مانند خوره یا سلعه گوشه این اطاق خورده