برگه:The Blind Owl.pdf/۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۸
 

تصویری را که دیشب از روی او کشیده بودم از توی قوطی حلبی بیرون آوردم، مقابله کردم، با نقاشی روی کوزه ذره‌ای فرق نداشت، مثل اینکه عکس یکدیگر بودند– هر دو آنها یکی و اصلاً کار یکنفر، کار یک نقاش بدبخت روی قلمدانساز بود– شاید روح نقاش کوزه در موقع کشیدن در من حلول کرده بود و دست من به اختیار او یوده است. آنها را نمیشد از هم تشخیص داد فقط نقاشی من روی کاغذ بود در صورتیکه نقاشی روی کوزه لعاب شفاف قدیمی داشت که روح مرموز، یک روح غریب غیر معمولی باین تصویر داده بود و شراره روح شروری در ته چشمش میدرخشید– نه، باورکردنی نبود همان چشمهای درشت بی‌فکر، همان قیافه تودار و در عین حال آزاد! کسی نمیتواند پی ببرد که چه احساسی بمن دست داد. میخواستم از خودم بگریزم– آیا چنین اتفاقی ممکن بود؟ تمام بدبختیهای زندگیم دوباره جلو چشمم مجسم شد. آیا فقط چشمهای یکنفر در زندگیم کافی نبود؟ حالا دونفر با همان چشمها، چشمهائی که مال او بود بمن نگاه میکردند! نه، قطعاً تحمل ناپذیر بود– چشمی که خودش آنجا نزدیک کوه کنار تنه درخت سرو پهلوی رودخانه خشک