برگه:The Blind Owl.pdf/۴۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۲
 

که او دور از سایر مردم، دور از مرده دیگران باشد همانطوریکه در زندگیش دور از زندگی دیگران بود.

چمدان را با احتیاط برداشتم و میان گودال گذاشتم– گودال درست باندازه چمدان بود، مو نمیزد، ولی برای آخرین بار خواستم فقط یکبار در آن– در چمدان نگاه کنم. دور خودم را نگاه کردم دیاری دیده نمیشد، کلید را از جیبم درآوردم و در چمدان را باز کردم– اما وقتیکه گوشه لباس سیاه او را پس زدم در میان خون دلمه شده و کرمهائی که در هم میلولیدند دور چشم درشت سیاه دیدم که بدون حالت رک زده بمن نگاه میکرد و زندگی من ته این چشمها غرق شده بود.

به تعجیل در چمدان را بستم و خاک رویش ریختم. بعد با لگد خاک را محکم کردم، رفتم از بته‌های نیلوفر کبود بی‌بو آوردم و روی خاکش نشا کردم، بعد قلبه سنگ و شن آوردم و رویش پاشیدم تا اثر قبر بکلی محو بشود بطوریکه هیچکس نتواند انرا تمیز بدهد، بقدری خوب اینکار را انجام دادم که خودم هم نمیتوانستم قبر او را از باقی زمین تشخیص بدهم.

کارم که تمام شد نگاهی بخودم انداختم، دیدم لباسم خاک آلود، پاره و خون لخته شده سیاهی به آن