برگه:The Blind Owl.pdf/۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۰
 

که باز بود و یا رویهم میگذاشتم، در خواب و در بیداری او جلو من بود، از میان روزنه پستوی اطاقم، مثل شبی که فکر و منطق مردم را فرا گرفته، از میان سوراخ چهارگوشه که به بیرون باز میشد دایم جلو چشمم بود.

آسایش بمن حرام شده بود، آیا چطور میتوانستم آسایش داشته باشم؟ هر روز تنگ غروب عادت کرده بودم که بگردش بروم– نمیدانم چرا میخواستم و اصرار داشتم که جوی آب، درخت سرو، و بته گل نیلوفر را پیدا بکنم– همانطوریکه به تریاک عادت کرده بودم، همانطور باین گردش عادت داشتم مثل این که نیروئی مرا به اینکار وادار میکرد– در تمام راه همه‌اش بفکر او بودم، بیاد اولین دیداری که از او کرده بودم و میخواستم محلی که روز سیزده بدر او را در آنجا دیده بودم پیدا بکنم– اگر آنجا را پیدا میکردم، اگر میتوانستم زیر آن درخت سرو به نشینم حتماً در زندگی من آرامشی تولید میشد– ولی افسوس، بجز خاشاک و شن داغ و استخوان دنده اسب و سگی که روی خاکروبه‌ها بو میکشید چیز دیگری نبود– آیا من حقیقتاً با او ملاقات کرده بودم؟– هرگز، فقط او را دزدکی و پنهانی از یک سوراخ، از یک روزنه بدبخت پستوی اطاقم دیدم–