برگه:The Blind Owl.pdf/۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۹
 

اینها را فهمیدم، این دختر، نه این فرشته، برای من سرچشمه تعجب و الهام ناگفتنی بود. وجودش لطف و دست نزدنی بود. او بود که حس پرستش را در من تولید کرد، من مطمئنم که نگاه یکنفر بیگانه، یکنفر آدم معمولی او را کنفت و پژمرده میکرد.

از وقتیکه او را گم کردم، از زمانیکه یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب جلو من و او کشیده شد حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش برده بودم یکطرفه بود و جوابی برایم نداشت، زیرا او مرا ندیده بود. ولی من احتیاج باین چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همه مشکلات فلسفی و معماهای اللهی را برایم حل بکند– بیک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت.

ازین ببعد بمقدار مشروب و تریاک خودم افزودم– اما افسوس، بجای اینکه این داروهای ناامیدی فکر مرا فلج و کرخت بکند، بجای اینکه فراموش بکنم، روز بروز، ساعت بساعت، دقیقه بدقیقه فکر او، اندام او، صورت او خیلی سخت‌تر از پیش جلوم مجسم میشد.

آیا چگونه میتوانستم فراموش بکنم؟ چشمهایم