برگه:The Blind Owl.pdf/۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۷
 

– این خنده مشئوم رابطه بین ما را از هم پاره کرد.

تمام شب را باین فکر بودم، چندین بار خواستم بروم از روزنه دیوار نگاه بکنم ولی از صدای خنده پیرمرد میترسیدم، روز بعد را هم بهمین فکر بودم، آیا میتوانستم از دیدارش بکلی چشم بپوشم؟ فردای آنروز بالاخره با هزار ترس و لرز تصمیم گرفتم که بغلی شراب را دوباره سر جایش بگذارم– ولی همینکه پرده جلو پستو را پس زدم و نگاه کردم دیوار سیاه تاریک، مانند تاریکی که سرتاسر زندگی مرا فرا گرفته بود. اصلاً هیچ منفذ و روزنه بخارج دیده نمیشد– روزنه چهارگوشه دیوار بکلی مسدود و از جنس آن شده بود، مثل اینکه از ابتدا وجود نداشته است. چهارپایه را پیش کشیدم ولی هرچه دیوانه‌وار روی بدنه دیوار مشت میزدم و گوش میدادم یا جلوی چراغ نگاه میکردم کمترین نشانه‌ای از روزنه دیوار دیده نمیشد و بدیوار کلفت و قطور ضربه‌های من کارگر نبود – یکپارچه سرب شده بود.

آیا میتوانستم بکلی صرف نظر کنم؟ اما دست خودم نبود، ازین ببعد مانند روحی که در شکنجه باشد، هرچه انتظار کشیدم، هر چه کشیک کشیدم، هر چه جستجو کردم فایده‌ای نداشت– تمام اطراف خانه‌مان