برگه:The Blind Owl.pdf/۱۳۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
۱۳۸
 

رگ آهسته آواز خودش را زمزمه می‌کرد. مثل یکنفر لال که هر کلمه ر امجبور است تکرار بکند و همینکه یک فرد شعر را بآخر می‌رساند دوبار از سر نو شروع می‌کند. هنوز چشمهایم بهم نرفته بود که یکدسته گزمه مست از پشت اطاقم رد می‌شد ند و دسته جمعی می‌خواندند: بیا بریم تا می‌خوریم شراب ملک ری خوریم حالا نخوریم کی بخوریم؟ با خودم گفتم: در صورتیکه آخرش بدست داروغه خواهم افتاد. ناگهان یک قوه مافوق بشر در خودم حس کردم: پیشانیم خنک شد، بلند شد معبای زردی که داشتم روی دوشم انداختم، شال گردنم را دوسه بار دور سرم پیچیدم،