این برگ نمونهخوانی نشده است.
۱۳۳
پارچه که جلو پایم را گرفته بود برداشتم و هراسان بیرون دویدم. در اتاق خودم برگشتم جلو پیهسوز دیدم که پیرهن او را برداشتهام.
آنرا بوئیدم، میان پاهایم گذاشتم و خوابیدم. صبح زود از صدای داد و بیداد زنم بلند شد م که سر گم شد ن پیراهن دعوا راه انداخته بود و تکرار میکرد (یه پیرهن نو نالون). ولی اگر خون هم راه میافتاد من حاضر نبودم که آنرا برگردانم آیا من حق یک پیراهن کهنه زنم را نداشتم؟ ننجون که شیر ماچه الاغ و عسل و نان تافتون برایم آورد. بعد ابرویش را بالا کشید و گفت گاس برا دم دست بدرد بخوره!