برگه:The Blind Owl.pdf/۱۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۲۵
 

درست متوجه نمی‌شدم. راستش از صورت او، از چشمهای او خجالت می‌کشیدم. زنی که بهمه کس تن در می‌داد الا بمن و من فقط خودم را بیاد بود موهوم بچگی او تسلیت می‌داد م. آنوقتی که یک صورت ساده بچگانه، یک حالت محو گذرنده داشت و هنوز جای دندان پیر مردخنزری سر گذر روی صورتش دیده نمی‌شد - نه این همانکس نبود. او به طعنه پرسید که (حالت چطوره ؟) من جوابش دادم: (آیا تو آزاد نیستی) آیا هر چی دلت می خواد نمی‌کنی - بسلامتی من چکارداری؟ او در را بهم زد و رفت. اصلاً برنگشت بمن نگاه بکنه. او همان زنی که گمان می‌کرد م عاری از هر گونه احساسات است از این حرکت من رنجید. چند بار خواستم بلند شوم بروم روی دست و پایش بیفتم