برگه:The Blind Owl.pdf/۱۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۱۵
 

هول و هرا س اینکه صدایم ببرد و هر چه فریاد بزنم کسی بدادم نرسد ... من آرزو می‌کردم بچگی خودم را بیاد بیاورم، اما وقتی که میامد و آنرا حس می‌کردم مثل همان ایام سخت ودردناک بود !سرفه هائی که صدای سرفه یا بوهای سیاه لاغر جلو دکان قصابی را می‌داد، و تهدید دائمی مرگ که همه افکار او را بدون امید برگشت لگد مال می‌کند و می‌گذرد بدون بیم وهراس نبود.