برگه:Tavalludi Digar - Farogh Farrukhzad.pdf/۶۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

اکنون ستاره ها همه با هم

همخوابه میشوند.

 
 
 
 

من در پناه شب

از انتهای هر چه نسیمست، میوزم

من در پناه شب

دیوانه‌وار فرو میریزم

با گیسوان سنگینم، در دستهای تو

و هدیه میکنم به تو گلهای استوائی این گرمسیر سبز جوان را

 
 
 
 

با من بیا

با من به آن ستاره بیا

نه آن ستاره‌ای که هزاران هزار سال

از انجماد خاک، و مقیاس‌های پوچ زمین دورست.

۵۶
دیوارهای مرز