برگه:Tavalludi Digar - Farogh Farrukhzad.pdf/۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

روی مژگان نازکم میریخت

چشمهای تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهای تو داغ

گیسویم در تنفس تو رها

میشکفتم ز عشق و میگفتم

«هر که دلداده شد به دلدارش

«ننشیند به قصد آزارش

«برود چشم من به دنبالش

«برود عشق من نگهدارش»

 
 

* *

 
 

آه، اکنون تو رفته‌ای و غروب

سایه میگسترد به سینهٔ راه

نرم نرمک خدای تیرهٔ غم

مینهد پا به معبد نگهم

مینویسد به روی هر دیوار

آیه‌هائی همه سیاه سیاه

۲۱
شعر سفر