این برگ همسنجی شدهاست.
تو از میان نارونها، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
تو از میان نارونها، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت میآمدی به کوچهٔ ما
تو با چراغهایت میآمدی
وقتی که بچهها میرفتند
و خوشههای اقاقی میخوابیدند
و من در آینه تنها میماندم
تو با چراغهایت میآمدی...
تو دستهایت را میبخشیدی
تو چشمهایت را میبخشیدی
من از تو میمردم
۱۵۳