برگه:Tavalludi Digar - Farogh Farrukhzad.pdf/۱۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

«آه

«آیا صدای زنجره‌ای را

«که در پناه شب، بسوی ماه می‌گریخت

«از انتهای باغ شنیدید؟

 

«من فکر میکنم که تمام ستاره‌ها

«به آسمان گمشده‌ای کوچ کرده‌اند

«و شهر، شهر چه ساکت بود

«من در سراسر طول مسیر خود

«جز با گروهی از مجسمه‌های پریده رنگ

«و چند رفتگر

«که بوی خاکروبه و توتون میدادند

«و گشتیان خستهٔ خواب‌آلود

«با هیچ چیز روبرو نشدم

 

«افسوس

«من مرده‌ام

۱۰۱
دیدار در شب