نیز آوردهاند که چون در خراسان بر شاهرخ میرزا آخرین شاهزادهٔ افشار دست یافت و جواهر نادر شاه را که نزد او بود بشکنجه ازو گرفت و از دیدن آن گرهر های گرانمایه چنان شاد شده بود که در اطاق را بروی خود بسته بود و بر روی آنها میغلتید.
بهمینجهتست که جامهٔ فاخر نمیپوشید و غذای لذیذ نمیخورد و سفرهٔ وسیع نمیگسترد و بسیار ساده زندگی میکرد و بتجمل و تشریفات نمیپرداخت و این همه برای آن بود که خرجی فراهم نکند. معمولا در جنگها یا در شکار بر سر سفرهای که روی زمین میگستردند مینشست و خوراک بسیار سادهای میخورد و همراهان نزدیکش را هم بر آن سفره مینشاند. گویند روزی که با همراهان خود نان جو و ماست میخورد یکی از درباریان هم بر آن سفره نشست و با وی بخوردن مشغول شد. در میان خوراک ناگهان دستش را گرفت و مانع از خوردن او شد و گفت هرچه پلو و مرباهای لذیذ میخواهی بخور من حرفی ندارم اما راضی نیستم ازین سفرهای که برای لشکریان منست چیزی بخوری.
دیگر از حکایاتی که سرجان ملکم دربارهٔ لئامت آقا محمد خان آورده اینست که وقتی مردی دهقانرا برای خطایی که کرده بود بمجازات کشیده بودند و میخواستند گوشش را ببرند جلاد را خواست و دستور داد در حضور او مجازاتش کند. دهقان پولی بجلاد وعده کرد که همه گوشش را نبرد و چون آقا محمدخان این مطلب را شنید روستایی را نزد خود خواند و گفت اگر دو برابر پولی که بجلاد وعده کردی به خودم بدهی گوشت را نمیبرم. دهقان بدست و پای او افتاد و ازو شکرگزاری کرد و تصور کرد شوخی کرده است بهمین جهت راه افتاد که برود آقا محمد خان او را نزدیک خود خواند و جداً پول را از او مطالبه کرد.
نیز نوشتهاند زمانی با درویشی شریک شد و درویش در حضور او بدربار آمد و نخست وی برای فریفتن دیگران چیزی باو داد و درباریانرا دعوت کرد هریک چیزی بدرویش بدهند و هریک برای رقابت با دیگری و جلب توجه او سعی کردند بیشتر بدهند و بدین گونه درویش مبلغ خطیری گرد آورد ولی طمعش جنبید و شبانه فرار کرد و آقا محمدخان هرچه در پی او گشت او را نیافت و این واقعه را خود برای درباریان خویش روایت کرده و دستور داده است آن درویش را هرجا بیابند دستگیر کنند، اما درویش ظاهراً از ایران رفته و هرچه گشتهاند او را نیافتهاند.
در جوانی که آقا محمد خان در شیراز در دستگاه کریم خان میزیسته است کریم خان مهربانی بسیار باو میکرده و همیشه او را در مجالس خود مینشانیده و حتی در کارهای مهم با او شور میکرده است. اما وی همینکه بر خانوادهٔ زند چیره شد از هیچ