برگه:TarikheMoaserV1.pdf/۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۶

که پایتخت خود را در جایی قرار دهد که نزدیک‌تر بطوایف قاجار باشد و بهمین جهة شهر طهران را که در اواخر صفویه در نتیجه آمد و رفت‌های پیاپی پادشاهان صفوی از اصفهان بخراسان و مازندران و آذربایجان و مغرب ایران قصبه بزرگی شده و در زمان کریم خان آبادتر گردیده بود پایتخت خود کرد و برج و بارویی برای آن ساخت که همان ارک طهران باشد که تا سی و چند سال پیش هنوز آثار آن باقی بود و درین شهر بپادشاهی ایران نشست.

در زمانی که محمد حسن خان پدر آقا محمد خان بنای طغیان را گذاشت عادلشاه برادرزاده نادرشاه در خراسان سلطنت می‌کرد و پس از اینکه محمد حسن خانرا شکست داد و پسر او را اسیر کرد و پسر مهتر یعنی آقامحمد خان را که پنج یا شش ساله بود مقطوع‌النسل ساخت. این کودک از همان اوان ترشروی و بدخوی شده بود و ناکامی آغاز جوانی و حالت خاصی که در روان شناسی جالب توجهست در وجود وی قساوت قلب و خونریزی و بی‌رحمی و حتی لئامت طبع و دورویی فراهم کرد و کینه جوی و بدل و بدگمان شد.

پس از مرگ عادلشاه آقا محمد خان از خراسان گریخت و نزد پدر بازگشت و در همه سرکشیهای پدر با او همراه بود. پس از آنکه محمدحسن‌خان کشته شد آقا محمد خان را باسارت نزد کریمخان بردند و او را در شیراز نگاه داشتند و حتی کریمخان بمنتهی درجه با او ملایم و مهربان بود. پس از چندی کریم خان را اندک اندک نسبت بوی اعتمادی دست داد و حتی در کارهای کشور با او شور میکرد و انعامهای وافر باو می‌داد و آزادش گذاشته بود در شهر شیراز بهر کجا می‌خواهد برود و بلکه باو اجازه می‌داد که بر بهترین اسبان وی سوار شود و در اطراف شیراز بشکار برود، منتهی اجازه نداشت از اطراف شیراز دورتر رود و بهمین جهة بود که در روز مرگ کریم خان توانست بدان آسانی از شیراز بگریزد.

یکی از صفات برجسته آقا محمد خان این بود که بمنتهی درجه بر نفس خود استیلا داشت و می‌توانست احساسات خود را پنهان کند و دگرگون وانمود سازد و مردم را بدین گونه فریب دهد. بهمین جهة چون کارش بالا گرفت با کمال احتیاط قدم برمی‌داشت، منتهی گاهی حس خون‌خواری و کینه‌جویی اختیار از دستش می‌ربود. پس از فرار از شیراز بشتاب خود را بطهران رساند و تنها در راه اندکی در اصفهان درنگ کرد.

معروفست در آن موقع علافی در اصفهان بود محمد حسین نام که با کسان آقا محمد خان و سران ایل قاجار داد و ستد داشت و آقا محمد خان چون باصفهان رسید نزد او رفت و علوفهٔ اسب خود را ازو نسیه کرد و وی نیز چون مردی پیش بین و زیرک بود دریافت که این مرد کارش بالا می‌گیرد و ازین معاملت زیان نخواهد کرد. آقا محمد خان هم چون