مردم لاریجان بآنجا روانه کرد.
رضا قلیخان باز در آنجا بر آقامحمدخان قیام کرد و در ۱۱۹۵ با لشکریانی ببارفروش تاخت و بی خبر وارد شهر شد و گرد سرای برادرش را گرفت و برخی از مردم شهر هم با او همدست شدند. آقامحمدخان برادرزادگان خود فتحعلیخان یعنی فتحعلیشاه و برادرش حسینقلیخان را که با او بودند با مادرشان مهد علیا برداشت و در بادگیری در پشت آن سرای پنهان شد و با ایشان جنگ کرد. لشکریان رضا قلی خان ساختمان زیر را که آقامحمدخان در بالای آن بود آتش زدند اما آسیبی باو نرسید و آقامحمدخان منتظر بود خان ابدال خان کرد از ساری بیاری او برسد.
اتفاقا خان ابدال خان هم که رسید با مخالفان آقا محمد خان همدست شد و چون وی چارهای نداشت از آن بادگیر بیرون آمد و با رضاقلیخان روبرو شد. وی هم بدروغ گفت که ازین واقعه خبر ندارد و تقصیر را بگردن مردم انداخت. با این همه آقا محمد خان و برادرزادگانش را بند نهاد و بناحیهٔ بندپی برد و در آنجا زندانی کرد و خود مدعی سلطنت شد.
رضا قلی خان قاجار قوانلو که در آمل بود بسرعت این خبر را بجعفر قلی خان و مصطفیقلیخان رسانید و ایشان از گیلان بمازندران رهسپار شدند. از سوی دیگر مرتضی قلی خان و علیقلی خان و مهدیقلی خان سرکردگان قاجار که در استراباد بودند با هفتصدتن از آن شهر بیرون آمدند و روی بمازندران نهادند. رضا قلی خان چون ازین واقعه خبر شد خان ابدال خان را با چهارصدتن بجنگ ایشان فرستاد و چون دو لشکر در راه ساری بهم رسیدند در زدوخورد اول ببرسلطان کرد که از سران لشکر خان ابدالخان بود کشته شد و لشکریان او شکست خوردند. خان ابدالخان گریخت و بساری رفت و در آنجا با محمد قلیخان لاریجانی همدست شد و بار دیگر جنگ کرد و چون شکست خورد بساری گریخت و با محمدقلیخان در دکان رنگرزی پنهان شد و دشمنانش او را یافتند و دستگیرش کردند.
از سوی دیگرمرتضیقلیخان وارد ساری شد و رضاقلی خان چون آگاه شد از بارفروش رهسپار گشت و در نیمهٔ راه خبر شکست خان ابدالخان باو رسید و لشکریانش ترسیدند و او را رها کردند و پراکنده شدند. رضا قلیخان ناچار ببندپی گریخت که نزد آقا محمد خان برود و ازو عذر بخواهد، وی هم او را نیذیرفت و ناچار بعراق نزد علیمراد خان زند رفت و چندی بعد ازو هم روی برگرداند و باصفهان و از آنجا بشیراز گریخت و نزد صادق خان زند برادر کریم خان رفت و آنجا هم نتوانست بماند و بخراسان فرار کرد و در همانجا مرد.
در سال ۱۱۹۴ خان ابدال خان کرد که همچنان در ساری بود خواست از خانهای