«پاریس، ۱۶ فوریه ۱۸۰۵[۱]
بناپارت[۲] امپراطور فرانسویان بفتحعلی شاه ایرانیان، سلام بر تو،
من همه جا مامورانی دارم که از آنچه آگاهی از آن برای من اهمیت دارد بمن اطلاع میدهند، و بوسیلهٔ ایشان میدانم بکجا و درچه موقع میتوانم بپادشاهان و مللی که دوستدار شانم آرای دوستانه اظهار دارم و یاوریهای خود را بفرستم. آوازهٔ شهرت که همه چیز را آشکار میکند بر تو معلوم کرده است که من کهام و چه کردهام، چگونه فرانسه را بالاتر از همهٔ ملل غرب جای دادهام، بکدام دلایل آشکار بپادشاهان مشرق دلبستگی خویش را دربارهشان ظاهر کردهام و کدام سبب پنج سال پیش مرا واداشت از اندیشهایی که برای فخرشان و سعادت ملتشان داشتم منصرف شدم.
میل دارم خود بمن بگویی که چه کردهای و برای تامین عظمت و بقای سلطنت خود چه در نظر داری. ایران سرزمین شریفیست که خداوند عطایای خود را از آن دریغ نکرده است. ساکنینش مردمی هوشیار و بیباکند و شایستهٔ آنند که حکومت خوب داشته باشند و میبایست از یک قرن پیش تاکنون بیشتر از اسلاف تو درخور حکمرانی برین ملت نبوده باشند زیراکه این ملت را گذاشتهاند از مصایب نفاق خانگی آزار ببیند و از میان برود.
نادرشاه جنگجوی بزرگی بود، توانست توانایی بسیار بدست آورد، دربرابر فتنه جویان هراس انگیز و در برابر همسایگان خویش دهشتافزای بود، بر دشمنان خود چیره شد و با مفخرت پادشاهی کرد، ولی این فرزانگی را نداشت که هم در فکر حال و هم در اندیشهٔ آینده باشد. احفادش جانشین او نشدند. تنها محمد شاه[۳] عم تو در نظر من شاهانه زندگی کرده و خسروانه اندیشیده است، قسمت اعظم ایرانرا بتصرف خویش در آورده و سپس آن توانایی شاهانه را که از فتوح خویش بدست آورده بود برای تو گذاشته است.
از سرمشقهایی که وی بتو داده است پیروی خواهی کرد و فراتر از آن خواهی رفت، تو هم مانند وی از آرای ملتی از سوداگران که در هندوستان با جان و تاج شاهان بازرگانی کنند حذر خواهی کرد و ارزش ملت خویش را وسیلهٔ جلوگیری از تجاوزهایی که روسیه در قسمتی از کشور تو که همسایهٔ خاک اوست بدان کوشش دارد قرار خواهی داد.
یکتن از خدمتگزاران خویش را نزد تو میفرستم که در بر من مقامی مهم و اعتمادی کامل دارد. مامورش میکنم که احساسات مرا بتو بگوید و هرچه باو بگویی برای من ادا کند. باو فرمان میدهم که از استانبول عبور بکند و میدانم که یکی از اتباع تو اوسف