را موجود خارقالعاده و برتر از خود میپنداشتند و چنان در برابر ایشان مرعوب بودند که نه تنها پیروی ازیشان بلکه تشبه بآنان را وسیلهٔ مباهات و برتری خود میدانستند.
یک نکتهٔ جالب اینست که در تهران چند مدرسه بود که بیگانگان اداره میکردند و کودکان ایرانی را زبان و رسوم و عادات خود میآموختند. پدرانیکه پسران متعدد داشتند هریک را بیکی ازین مدرسهها میگذاشتند تا سیاست هر کدام غلبه میکرد از آن بهرهمند گردند ولی نتیجه معکوس بود زیرا هر برادری بسته باحساساتی که درو تولید کرده بودند با برادران دیگر خود اختلاف عقیدهای داشت که ناشی از اختلاف سیاست مدیران مدرسهای بود که در آنجا تربیت شده بود. بدین گونه ایرانیان در برابر استیلای بیگانگان چنان مرعوب شده بودند و خود را نسبت ببیگانه خفیف و سرشکسته میدیدند که هر اتفاقی در زندگی داخلی خانوادهای روی میداد آنرا نتیجهٔ تحریک بیگانگان میدانستند. در هر جای ایران کسانی بودند که آشکارا از انتساب بیگانه فخر میکردند و آنرا باعث رونق و پیشرفت کار خود میدانستند.
یکی از مظاهر این سرشکستگی این بود که هر وقت میخواستند قدمی در اصلاح بردارند از یکی از کشورهای بیگانه مستشار میآوردند. اما حق نداشتند از هر کشوری که میخواستند مستشار بگیرند و از کشوری میآوردند که همسایگان با موافقت یکدیگر معین میکردند.
این اصول باعث شده بود که همهٔ مظاهر استقلال کشور از ارتش گرفته تا اقتصاد و دادگستری و امنیت داخلی و شهربانی و پست و تلگراف و گمرک در دست بیگانگانی بود که گاهی هم عنوان وزیر بایشان میدادند. پیداست که این مستاران مصلحت ایران را رعایت نمیکردند زیرا در کار خود اندک آزادی نداشتند و اگر در کاری پیشاپیش اجازه نگرفته بودند بهرگونه مانع برمیخوردند. چنانکه مرگان شوستر مستشار