آنکه برادرم بامداد و شام اندکی تریاک خوردی. این بود هر روز تریاک برای او میآوردند. پس از چند روزی رضا بالا رییس نظمیه که با برادرم از دیر زمان دوست میبودند بآنجا آمده حال ما را پرسید. برادرم با زبان او سفارش بخانهمان فرستاد که قوطی که در آن حبهای تریاک ساخت دواخانه شورین میبود برایش بفرستند. این کار انجام گرفت و قوطی را آوردند که هر روز بامدادان دو حب از آنها میخورد. شبها برادرم قرآن میخواند و چون آواز خوشی میداشت قزاقان نیز گوش میدادند. شب دوازدهم چون چند آیه قرآن خواند از دلتنگی که او میداشت و ما همگی میداشتیم از شعرهایی که روضهخوانان میدارند:
چون شد بساط آل نبی در زمانه طی | آمد بهار گلشن دین را زمان دی |
پ ۲۰۷ |
خواندن گرفت. ما همگی گریستیم. قزاقان نیز اندوهگین گردیدند. فردا که شد سلطان باقر خان آمد و پرسید دیشب که روضه خوانده؟ راپورتش را باعلیحضرت دادهاند چگونگی را برایش گفتیم گفت دیگر نباید چنین کاری کنید.
سپس ببرادرم گفت آن قوطی حب را بده نزد من باشد برادرم راضی نمیشد. باقرخان پافشاری کرده قوطی را ازو گرفت و هنگام شام آمده دو حبی بیرون آورده داد. ولی برادرم آنها را نخورده تریاکی که از پسانداز نزد من بود گرفته خورد. شب زمانی که خوابیده بودیم باقرخان آمده ما را بیدار کرد و بآخشیج