هرگز جمله دیگری بر زبان نراند. پس از آنکه از زدن سیر شدند آنزمان بکندن ریشها پرداختند. دسته دسته موها را می کندند و دور میانداختند. در این میان کسانی را هم با شوشکه یا با ابزار دیگری زخمی ساخته بودند که خون از سر یا از گردن یا از رویشان روان میگردید. در این هنگامه دلگداز بود که حاج میرزا ابراهیم آقا را کشتند[۱] گویا او ششلول همراه داشته و دست باز کرده بیباکانه خونش را ریختهاند. ولی چندان شلوغ و درهم میبود که من از چنان رخدادی آگاه نشدم تا سپس آنرا از دیگران شنیدم.
پس از دیری که این هنگامه برپا بود و آنچه ناکردنی بود کردند خواستند ما را از آنجا بیرون برند. در این هنگام بود که مرا نیز شناخته بدیگران افزودند و چون روانه شده بنزدیکی در پارک که میدانچهای میباشد رسیدیم ناگهان هنگامه دیگری در آنجا رو نمود که نزدیک بود همه ماها نابود شویم قاسمآقا با دستهای قزاق در آنجا ایستاده و قزاقان که خویشان خود را از دست داده دل پر از خون میداشتند همینکه ما را با آن حال دیدند دست بشوشکهها برده بر ما تاختند. بیگمان همه ما را ریز ریز نمودندی اگر نبودی که قاسمآقا بجلوگیری برخاسته داد زد: «کاری نداشته باشید»، و چون دید گوش ندادند که بسرکردگان فرمان داد: «جلو قزاقرا بگیرید»، سرکردگان شوشکهها را کشیده خود قاسمآقا نیز شوشکه کشیده بمیانه ما و قزاقان درآمدند و با شوشکه و تازیانه ایشان را از ما برگردانیدند، و چون غوغا فرو نشست و اندک آرامشی پدید آمد، امیرپنجه قاسمآقا رو بدستگیرکنندگان ما نموده پرسید: آقایان را برای چه گرفتید!؟. اعلیحضرت که اینان را نخواسته! کسی پاسخ نداد. قاسمآقا گفت آقایان از بامداد همچنان گرسنه و بیچایی هستند و اینهمه آسیب دیدهاند جایی در این نزدیکی پیدا کنید که ناهاری خورند و اندکی بیاسایند. بدین عنوان ما را از آنجا بیرون آوردند. در یکی از کوچهها (گویا این خیابان کمالالملک بوده) دری را زدند. خانه خدا بیرون آمده و چگونگی را دانسته راه نداد. در در دوم نیز همان رفتار را کردند. ولی چون در سوم را زدند چند زنی بیرون آمده همینکه ما را با آن حال دیدند در باز کردند و آنچه ناگفتنی بود بقاسم آقا گفتند: «ای نامسلمانان! اینان پیشوایان دین ما هستند! نمایندگان مجلس ما هستند! آیا چه کرده بودند باین حال انداختهاید؟!». قاسمآقا بیآنکه رشنه بردباری را از دست دهد چنین گفت: «خواهران! جای این گفتگوها نیست. در باز کنید آقایان اندکی بیاسایند و نان و چایی برایشان داده شود».
میگوید: خانه از آن سیدعلینامی میبود. خود او نیز بیرون آمد و ما را بدرون برده در زیر دالان که حوضخانه نیز میبود جا دادند و در زمان آب آورده رو و دست
- ↑ چنانکه دیگران می گویند چون او تفنگ در دست داشته قزاقان در آغاز آمدن نخست او را کشتهاند.