برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۶۴۳
بخش سوم
 

همانها هستند که وکیل را کشتند. دستور فرمانده تیپ بسیار ساده بود: «در میدان مشق ایشان را دار زنید تا همه ببینند». دستگیران را با توسری بیرون بردند و ایشان دل بمرگ نهاده هیچ نمیگفتند. هر دو بلندبالا میبودند. سرها را پایین انداخته با ضربت قنداق تفنگ بیرون رفتند. در چشم ایشان بیوسش مرگ آشکاره دیده میشد. همینکه ایشان را از خانه فرمانده بیرون بردند انبوهی از مردم گرد آنان را فراگرفت که با فریادی وحشیانه بسوی قزاقخانه می‌رفتند. در حیاط قزاقخانه انبوهی هر دقیقه بیشتر میشد و ناگهان پهلوی نعشهای کشتگان ایستاد. هیاهوی شگفتی برپا گردید. درخش شوشکه‌ها و قمه‌ها دیده شد. دستگیران را در یکچشم زدن تکه تکه کردند. تیغه‌های خونین در هوا میدرخشید و دوباره بتن‌های پاره پارهٔ ایشان فرود می‌آمد قزاقان برای آنکه بتوانند به تنهای آن بیچارگان شمشیر فرود آورند نزدیک بود یکدیگر را بزنند سپس هم آن تنها را بدر میدان مشق کشیده چندین گلوله طپانچه هم بآنها نواختند. شنیده می‌شد فریاد میکردند: «خون در عوض خون» کینه برادران خود را باز میجوییم. دم در قزاقی را که برادرش کشته شده بود دیدم روی سنگ نشسته سر را بدست تکیه داده در اندوه فرو رفته و قمه آغشته بخون تازه او بروی زمین افتاده بود. هنگام پسین مرده های قزاقان را جفت جفت در تابوتهای سادهٔ چوبی گزاشته با آرامش با درشکه‌ها بگورستان بیرون شهر بردند...

تا اینجاست گفته‌های مامانتوف. جای افسوس است که ما ندانسته‌ایم این دو تن که بدینسان در راه آزادی کشته شده‌اند کیان میبودند.

چه بر سر دو سید و دیگران گذشت؟.. در آنهنگام که این پیشامدها در قزاقخانه رخ میداد یکرشته داستانهای دلگداز دیگری در پارک امین‌الدوله و دیگر جاها در کار رخدادن میبود. ما هیچ نگفتیم نمایندگان و دیگران که با دو سید از مجلس بیرون رفتند چشدند و چه بر سرشان گذشت. این داستان را در جایی ننوشته‌اند و ما آنرا از مستشارالدوله پرسیده‌ایم، اینک خود گفته های او را می‌آوریم. چنین می‌گوید:

همان روز چون آفتاب برآمد کسی از مجلس به خانه ما آمده آگاهی آورد که قزاقان بمجلس آمده‌اند زودتر بیایید. بدر خانه‌های دیگران نیز رفته و آگاهی داده بودند. من برخاسته رخت می‌پوشیدم که حاج‌میرزا ابراهیم‌آقا در خانه را زد و پیام داد: «من رفتم شما هم زودتر بیایید.» او رفت من نیز رخت پوشیده روانه شدم. در مجلس کسانی از پیش آمده بودند، کسانی هم پس از من رسیدند. در آنجا می‌بودیم و چون جنگ آغاز شد کسانی که بر سر طباطبایی و بهبهانی میبودند بیتابی می‌نمودند. ما برای آنکه از هیاهو آسوده شده بلکه چاره‌ای بیاندیشیم خواستیم ایشان را بجای دیگری فرستیم. در پیش‌آمد توپخانه جایی را از دیوار عمارت بهارستان شکافته راهی بزمینهای