برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۵۸۰
 

مشیرالسلطنه (سروزیر نوین) بدربار بنزد محمدعلیمیرزا رفتند، و خواست قاجاریان و آزادیخواهان را بازنمودند. محمدعلیمیرزا ببدگمانی افزوده چنین پنداشت که خواست آنان دور گردانیدان پیرامونیان اوست که تنهایش گزارند و بآسانی از میانش بردارند. این بود بسیار بیمناک گردید. ولی چون ناگزیر می‌بود پذیرفت و چنانکه دیدیم فردای آنروز مشیرالسلطنه نوشته‌ای در همان زمینه بیرون داد و آزادیخواهان بشادی بزرگی برخاستند. ولی محمدعلیمیرزا از همان هنگام باندیشه چاره افتاده بهم‌سگالی شاپشال و لیاخوف چنین نهاد که از شهر بیرون رفته در باغشاه سپاه بسر خود گرد آورد، که هم خود را نگه دارد، و هم نقشه برانداختن مجلس را بپایان رساند، و خواهیم دید که فردای آنروز از شهر بیرون رفت. بدینسان یکدوره نوینی برای کشاکش مشروطه و خودکامگی بازگردید که سیزده ماه کمابیش کشید و در میانه خونهای بسیار ریخته گردید، و سرانجام محمدعلیمیرزا دست از پادشاهی برداشته خود را بکنار کشید. ما در این بخش داستان این یکدوره را هرچه گشاده‌تر خواهیم نوشت.

بیرون‌رفتن محمد علیمیرزا از تهران روز پنجشنبه چهاردهم خرداد (۴ جمادی‌الاولی) در تهران یک روز شگفتی بود در اینروز بامدادان مردم تهران از خواب برخاسته بکارهای خود پرداختند. کمی بیم نداشته نمیدانست چه رو خواهد داد. ولی چون سه یا چهار ساعت از روز گذشت (ساعت هشت و نیم) ناگهان غوغای بزرگی از کانون شهر برخاسته در سراسر آن پیچید: یکدسته سربازان سیلاخوری پاچه‌ها را ورمالیده، آستین‌ها را بالا زده، فریادکنان و دادزنان، بیکبار از خیابان درالماس بیرون جستند، و در خیابانها باینسو و آنسو دویده آواز «بگیر، ببند» راه انداختند. بهر کسی رسیدند زدند و یا لختش کردند. گاهی نیز تیرهایی بهوا انداختند. پشت سر ایشان دو فوج قزاق سوار، تفنگها بر سر دست، با یکتوپ همراه خود پدید آمده، تاخت‌کنان راه بسوی دارالشوری پیش گرفتند، چنانکه هر کسی میپنداشت بکندن بنیاد مجلس می‌شتابند. در همان هنگام یک تیپ قزاق پیاده میدان توپخانه را فرا گرفتند.

این غوغاها و تاختها که بیکدم روی داد مردم را هراسان گردانیده سراسر شهر را بجنبانید. در خیابانها هراس همگی را گرفت و هرکسی پی پناهگاهی می‌شتافت. دکانداران دکانها را می‌بستند. شاگردان از دبستانها بیرون ریخته ترسان و لرزان بسوی خانه‌های خود می‌دویدند. درشکه‌ها تند کرده پروای رهگذران نمیداشتند و هر کسی می‌پنداشت جنگ آغاز شده بزودی آواز توپ و تفنگ از پیرامون مجلس خواهد برخاست.

در گرماگرم این آشفتگی بود که ناگهان کالسکه شش‌اسبه شاهی از در الماسی بیرون شتافت، شاه درون کالسکه نشسته لیاخوف و شاپشال با شمشیرهای آخته بدست در چپ و راست، و سوارگان قزاق در پس و پیش، با شتاب روانه گردیدند و چون بمیدان