برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۶۳۲
 

محمدعلیمیرزا که از بیست روز باز، دشمنی آشکار گردانیده بود، امروز چون زمینه را آماده میدید بکار پرداخت. از آنسوی چنانکه گفتیم آزادیخواهان، پس از یکهفته زبونی، در روزهای آخر به بسیج‌هایی پرداختند، و با همه دیری که رخ داده بود ششصدتن کمابیش تفنگدار گرد آوردند، که در میان ایشان مردان جنگ‌آزموده و دلیر نیز میبودند. از جمله چند تن از افسران قزاقخانه (ابوالفتح‌زاده و دیگران که نامهاشان خواهیم برد)، که از دو سال باز، از قزاقخانه بیرون آمده بودند، و این زمان به آزادیخواهان همراهی می‌نمودند. همچنین میرزا صالح‌خان وزیر اکرم که محمدعلی‌میرزا او را از حکمرانی طهران برداشته بود با چند تن از نوکران کارآمد خود با مجاهدان همراهی نشان میداد.

اینان بک نیرویی میبودند، و بکدسته از آنان در بالاخانه‌های عمارت شمالی مجلس[۱] و یا در پشت بامهای مجلس و مسجد و فراز مناره‌ها سنگر گرفته بنگهداری مجلس میکوشیدند. یکدسته دیگر که آذربایجانیان میبودند، در پشت بام حیاط و انجمن آذربایجانیان که در آن نزدیکی میبود[۲] سنگر بسته و همچنین خانه‌های ظل‌السلطان را در دست میداشتند. میرزا صالح‌خان در خانه‌های بانوی عظمی (خواهر ظل‌السلطان می‌نشست و در همانجا سنگر می‌داشت.

اینان اگر سران کاردانی داشتندی و سامانی در میانشان بودی، در آن میان بیگمان بشماره‌شان افزودی، و بی‌گمان چیرگی بهره آنان گردیدی. لیکن چنانکه گفتیم سران کاردانی نمیداشتند و سامانی در میانشان نمیبود، خواهیم دید که تقی‌زاده و دیگران چه رفتاری کردند. از آنسوی بسیاری از تفنگداران روز جنگ رو نهان کرده نیامدند. یکدسته از آنان که نگهداری مجلس میکردند شبها بخانه‌های خود رفته تنها هفتاد تن کمابیش برای نگهبانی می‌ماندند. شب سه‌شنبه نیز بیش از هفتاد تن نمانده بودند، و بامدادان که جنگ برخاست از آن شماره کاست که نیفزود.

یکی از آنان (که گویا هنوز زنده است) تاریخچه‌ای از زندگانی خود نوشته که بدست من افتاده. مردک در این باره چنین مینویسد: «صبح که شد خبر آوردند که در مجلس را گرفتند. من بتعجیل رخت سربازی خود را پوشیده همینکه خواستم تفنگ خود را از سر میخ بردارم دیدم نیست. فریاد کردم تفنگ من کو؟.. زنم قرآن روی دست باتفاق دخترهایم آمد جلو و گفت آقاجان من میدانم کسی با تو همراهی نخواهد کرد یکتنه خواهی رفت طرف مجلس در بین راه تو را خواهند کشت... در این بین صدای توپ بلند شد. من رفتم بالای بام خانه رو بمجلس نشستم و مشغول گریه شدم».


  1. آنجا که اکنون چاپخانه مجلس است.
  2. کاخی که اکنون وزارت‌خانه فرهنگ است خانه ظل‌السلطان می‌بود، و در بالاتر آن (روبسوی جلوخان بهارستان) خانه‌های بانوی عظمی می‌بود که اکنون نیز هست. در روبروی این‌ها انجمن آذربایجان میبود که آن حیاط نیز اکنون هست.