گرفت. از این آدینه تا آدینه دیگر در تبریز یک جوش و خروش بیمانندی در میان میبود. و از اینرو آنرا «هفته شور و خروش» مینامیم (بدانسان که در تهران همین را «هفته زبونی» نامیدیم).
آنروز آدینه، مجاهدان با افزارهای جنگی، آماده و بسیجیده و دستهدسته، بتلگرافخانه میآمدند، و چون از تلگرافهاییکه میرسید آگاه میشدند، سخت میخروشیدند: ما چرا دور ایستادهایم؟!!، آنهمه کوششها در دو سال برای چنین روزی میبود، از تلگراف چه برخیزد؟... چرا خود بتهران نرویم؟!.. چرا بیاری دارالشوری نشتابیم؟..
این اندیشه نخست از خود آنان سر زد، و «مرکز غیبی» و انجمن ایالتی نیز خرسندی دادند. همانروز چنین نهادند دفتری در سربازخانه باز کنند که هرکه خواهان چنین سفری باشد نام خود را در آن بنویساند. نیز دفتری برای «اعانه» باز کنند که در وقت سفر بسیجیده گردد.
از امروز کانون شورش سربازخانه گردید که از هر روز در آنجا انبوهی پدید میآمد، و میدانی بآن پهناوری پر از مردم گردید. کسی تا ندیده با گفتن نخواهد دانست چه شور و تکانی در میان میبود. چه پیش از نیمروز و چه پس از آن، مردم
پ ۱۹۳ |
چون انبوه میشدند ناطقان بگفتار میپرداختند و خونها را بجوش میآوردند. در یکسو مجاهدان بنام نویسی میپرداختند. در یکسو توانگر و کمچیز هرکسی باندازه توان و خواهش خود، پول بصندوق می پرداختند. بهتر است در این باره گفتههای پرفسور براون را بیاورم: «در یکروز از پسین تا شام، تنها از مردم بیچیز هزار و سیصد تومان داده شد، فردای آنروز ده هزار تومان پرداخته گردید» تلگراف «انجمن اتحادیه» را بدارالشوری در پیش نوشتهایم که میگوید: زنان نیز در این شور و خروش همآواز میبودند، و کسانی از آنان گردن بند و گوشواره و بازوبند خود را میآوردند و بصندوق میدادند که