پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۳۲۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۹۷
بخش سوم
 

باسکرویل می‌بوده‌اند ولی نمی‌دانیم در آن روز میان کدام دسته افتاده بودند. علوی‌زاده خودش را می‌گوید در دسته میان باغ‌ها بوده.

مستر مور در پیرامون کشته‌شدن باسکرویل سخنانی می‌راند. در اینجا هم چنین می‌نماید که خود او در جنگ می‌بوده. ولی همه اینها دروغ‌هاییست که از پندار خود بافته است، و چنانکه گفتیم او هیچ‌کاره نمی‌بود و به جنگ هم پا نگذاشت. نکوهش‌ها که از ایرانیان کرده و از فداییان ارمنی به ستایش‌ها پرداخته آنها نیز از همین گونه سخنانست و از روی فهم و راستی رانده نشده. این کار باسکرویل و آن تاختی که می‌خواست بسیار پردلانه می‌بود ولی بی‌باکی را هم دربرمی‌داشت. گیرم که همگی شاگردانش پیروی از وی کردند و کسانی از ایشان در نیمه راه افتاده و کسانی خود را تا سنگر دشمن رسانیدندی و بدانجا دست یافتندی پس از آن چه کردندی؟! آیا توانستندی آنجا را نگاه دارند؟! پرسشی است که به آسانی پاسخ نمی‌توان گفتن. هرچه هست برای این کار مردان جنگ‌آزموده می‌بایست. از یک دسته توانگرزادگان (یا به گفته ستارخان، حاجی‌زادگان) چه برخاستی؟!

کشته باسکرویل را از رزمگاه درآورده همراه کسانی از پیروانش دامنهٔ جنگ به شهر فرستادند. دیگران به جنگ ایستاده بیش از این به او نپرداختند. پیکار به سختی پیش می‌رفت، دسته‌هایی از مجاهدان ازاین گوشه و آن گوشه دلیرانه می‌جنگیدند، خود سردار در «باغ سازنده» بالاخانه‌ای را گرفته با دوربین رزمگاه را می‌پایید و به سردستگان دستورهایی می‌فرستاد. آواز تفنگ به هم پیوسته و توپ‌ها پیاپی غرش می‌نمودند، گاهی نیز آوای بمب برمی‌خاست.

این بار دوم بود که همه مجاهدان از سرداریان و سالاریان و از گرجیان و ارمنیان و قفقازیان و ایرانیان، دست به هم داده به یکسو رو می‌آوردند، و دسته‌هایی از مردم تهیدست از پشت سر به یاری برمی‌خاستند. از آن‌سوی حاج صمدخان نیز همه نیروی خود را به کار انداخته دلیرانه ایستادگی می‌کرد. شاید دسته‌هایی نیز از لشکرگاه عین‌الدوله یا رحیمخان به او پیوسته بودند. اینست دلیرانه پافشاری کرده فشار مجاهدان را برمی‌گردانیدند و چه‌بسا ایشان به تاخت برمی‌خاستند.

گذشته از شام غازان از خطبب نبز جنگ می‌رفت. بلکه برای نخست بار دولتیان در برابر لیلاوا و اهراب پیدا شده از آن‌سو نیز پیکار می‌کردند. تنور کشتار بسیار گرم شده زبانه می‌زد. پس از سی و چند سال تو گویی آواز ریزش گلوله‌های آن روز، که از دور همچون ریزش تگرگ تند می‌نمود، در گوش منست. در سراسر شهر آواز پیچیده هنگامه بس شگفتی برپا می‌بود.

تا غروب همچنان خونریزی می‌شد و تیر و گلوله در ریزش و آمد و شد می‌بود. هر دو سو ایستادگی سخت می‌نمودند و راستی اینکه کار به شهریان و آزادی‌خواهان دشوار