در این روز مجاهدان با شور تازهای به کار درآمده بر آن بودند تا دشمن را از جا نکنند از پا تنشینند. ولی افسوس که در گام نخست باسکرویل، جوان آمریکایی را از دست دادند، و این خود مایه دلشکستگی گردید.
چنانکه گفتهایم باسکرویل «فوج نجات» آراسته و چنین میخواست که در این جنگ فوج او پیشاهنگی بوده هنرنمایی کند، و با این آرزو شب و روز ناآرام میزیست. ولی افسوس که آزمایش، ناآزمودگی او را نشان داد، آنهمه رنجها بیهوده شده خود او نیز بر سر این آزمایش رفت.
شمارهٔ پیروان او تا سیصد تن میرسید. ولی چنین میگویند بیش از چهل و اند تن اندیشه او را نپذیرفته و با وی پیمان استوار نکرده بودند، و چون شب دوشنبه فرا رسید باسکرویل به آمادگی پرداخته دستور داد پیروان پیش از نیمهشب در شهربانی گرد آیند تا از آنجا به قرهآغاج روانه گردند. سپس کسانی را نزد ستارخان فرستاده خواستار شد توپی به دست او سپارند. گفتهایم ستارخان با اندیشهٔ او همداستان نمیبود، و این میدانست که از جوانان ناآزمودهٔ جنگندیده چنان کاری برنیاید. این هنگام نیز پاسخ داد: «میروید آمریکایی را به کشتن میدهید و توپ را به دشمن گذارده میگریزید». این گفته از دادن توپ بازایستاد. از این کار سردار بسیاری از پیروان باسکرویل سست شدند و پیش از همه مستر مور کناره جسته به تماشا بس کرد. خود این مرد داستان درازی مینویسد که سیصد و پنجاه تن تفنگچی به او سپرده شده و او یکی از سرکردگان به شمار میبود، و امشب بیشتر ایشان نیامده، و او را تنها گذاردهاند، و چنین وامینماید که در جنگ همپای باسکرویل میبوده، و تبریزیان را «ترسو» ستوده زبان به نکوهش دراز میدارد. ولی همه اینها دروغ است و هر کسی میداند که این انگلیسی هیچگاه جنگ نکرده و تیری به دشمن نهانداخته، و بیش از این عنوانی نداشته که در ورزش و آموزگاری همراهی از باسکرویل میکرد، و امشب خود را به یکبار کنار کشید.
من از کسانی که در پیرامون باسکرویل میبودند و هنوز زندهاند، پرسشهایی کرده و اینک گفتههای برخی از آنان را میآورم: علویزاده[۱] که از آغاز جنگ در میانه مجاهدان و سپس با دستهٔ باسکرویل میبود چنین میگوید: شبانه که بایستی در شهربانی گرد آییم از کسانی که پیمان فداییگری میداشتند جز یازده تن نیامدند. دیگران یا خودشان ترسیده پا پس گذاردند، یا مادران و پدرانشان چون از آن آهنگ باسکرویل آگاهی میداشتند جلو پسران خود را گرفتند، ولی از دیگران دسته انبوهی فراهم شدند. نزدیک به نیمشب از آنجا روانه قراآغاج شدیم. این محله سرتاسر پر از مجاهد و توپچی و جنگجو میبود. ما را به مسجدی راه نمودند که چند ساعتی در آنجا بیاساییم. باسکرویل دمی آرام نمینشست و درون مسجد نبز ما را به مشق و ورزش وامیداشت. میگفتند
- ↑ آقای مهدی علویزاده پسر حاج میرمحمدعلی اصفهانی که اکنون در تهران است.