پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۳۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۹۳
بخش سوم
 

در این میان کونسول آمریکا از کار باسکرویل آگاهی یافته دلگیر گردید، و بک روز پسین ببه هنگامی که سربازخانه پر از مردم شده و سردار و پاره‌ای نمایندگان انجمن در آنجا می‌بودند به سربازخانه آمد، و با باسکرویل روبه‌رو شده به او یادآوری کرد که این درآمدن او به کارهای ایران نافرمانی از قانون آمریکا است، و او را شاینده کیفر می‌گرداند، و خواستار گردید که به سر آموزگاری خود در مدرسه بازگردد. باسکرویل نه چندان شوریده‌دل می‌بود که پروای این سخن کند. آشکاره پاسخ داد چون ایرانیان در راه آزادی می‌کوشند من به ایشان پیوسته‌ام و باک از قانون آمریکا نمی‌دارم. برخی می‌گویند: پاسپورت خود را درآورده به کونسول بازداد. سردار و نمایندگان انجمن هرکدام به نوبت خود سخنانی سرودند، بدین‌سان که ما از شما بی‌اندازه خرسندیم ولی نمی‌خواهیم در راه آزادی ایران زیانی به شما برسد، و دوست می‌داریم شما به جایگاه خود در مدرسه بازگردید. باسکرویل به این سخنان گوش نداد، و از این هنگام از مدرسه و آمریکاییان بریده یکباره به ایرانیان پیوست. اینست داستان باسکرویل. ما ارجی که می‌گذاریم به پاکدلی و جانبازی اوست، وگرنه خواهیم دید که از کوشش‌های او سودی به دست نیامد و جز دلبستگی مجاهدان نتیجه دیده نشد.

آن‌گاه باسکرویل که با سادگی و پاکدلی به این کوشش برخاسته بود، کسانی از میوه‌چینان و دو رویان چنین می‌خواستند که او و شاگردانش را به روی ستارخان و باقرخان و مجاهدان کشند و با دست این آنان را پس رانند. یک چنین بدخواهی نیز به میان آمده بود.

به سخن خود بازگردیم. چنان‌که گفتیم سختی کار نان و دیگر خوردنی‌ها و تلاش‌های ببم‌آور کونسول‌های روس و انگلیس سردار و سالار را بر آن واداشت که بار دیگر به جنگ بزرگی برخیزند، و این بار سوی غرب را برگزیده بر آن شدند که به شام غازان که یکی از لشکرگاه‌های صمدخان می‌بود، تاخت ببرند و چون بسیج کار می‌کردند باسکرویل چنین خواست که دسته او در این تاخت پیش جنگ باشند، و بدان‌سان که به ایشان یاد داده بود به سنگرهای دشمن بتازند و چندان شور به سر می‌داشت که از خوردن و خوابیدن باز ماند. شب و روز می‌کوشید و می‌اندیشید. سردار با آن آزمودگی می‌دانست که این اندیشه آرزویی بیش نیست و بدان ارجی نمی‌نهاد، ولی از نوازش و پذیرایی باسکرویل باز نمی‌ایستاد، چنانکه سه روز او را در خانه خود نگهداری کرد. این سخن از آقای یکانیست که چون امریکایی در آن سه روز همیشه به خود فرو رفته اندیشه می‌کرد و به خوردن و به خواب بسیار کم می‌پرداخت.

روز دوشنبه سی‌ام فروردین بار دیگر تبریز پر از شور و هیاهو جنگ شام غازان یا واپسین جنگ بود. در این روز واپسین جنگ میانه دولتیان و تبریزیان رخ می‌داد. شب دوشنبه همه مجاهدان در قره‌آغاج و آخونی گرد آمده و بامدادان پیش از آنکه آفتاب بدمد از چند سو با شام غازان به کارزار پرداختند.