پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۳۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۸۵
بخش سوم
 

انباشتند و اکنون هر یکی روزگار بسیار خوشی می‌دارد، بدانند رنج‌های چه کسانی را تباه گردانیده‌اند.

چنانکه گفتیم در ماه فروردین جنگ پیاپی می‌بود و گاهی هنگامه جنگ آناخواتون بزرگی برمی‌خاست. یکی از آن هنگامه‌ها روز یکشنبه پانزدهم فروردین (۱۳ ربیع‌الاولی) بود که از لشکرگاه دولتیان شهر را به گلوله توب گرفتند و تا پسین بمباران سختی پیش می‌رفت. از شهر نیز با توپ پاسخ می‌دادند. به نوشته کتاب آبی این بار گلوله‌ها تا میدان شهر می‌رسید و گزندها می‌رسانید که کسانی هم از مردم بی‌گناه کشنه گردیدند.

بار دیگر روز بیست و چهارم فروردین (۲۲ربیع‌الاولی) بمباران آغاز شد و این بار چندان سختی نداشت و زود به پایان رسید. ولی فردای آن روز (چهارشنبه بیست و پنجم) یکی از سخت‌ترین جنگ‌ها که به نام جنگ آناخواتون شناخته شده رخ داد. چنانکه گفته‌ایم از نیمه‌های بهمن رحیمخان به الوار آمده و در آنجا با سپاهیان خود نشیمن می‌داشت و راه جلفا را به روی شهر می‌بست. ولی چنانکه دیدیم رحیمخان به شهر نپرداخته بیشتر با مجاهدان صوفیان و مرند و آرونق کشاکش می‌کرد، و جز یک بار که سردار بر سر الوار رفت و جنگی درگرفت کارزاری میانه او با شهر رخ نمی‌داد. مجاهدان بر سر پل‌آجی سنگرگاهی می‌داشتند و هیچ‌گاه آنجا را بی‌پاسبان رها نمی‌کردند. چیزی که هست آنجا را به اندازه دیگر سنگرگاه‌ها نمی‌پاییدند. روز چهارشنبه بیست و پنجم فروردین (۲۳ ربیع‌الاولی) ناگهان حاج‌صمدخان با سپاه بس انبوهی از سواره و پیاده در آنجا پدید شد و جنگ بس سختی درگرفت. این داستان را در روزنامه انجمن یاد کرده ولی پیداست که آگاهی درستی نمی‌داشته. یکی از نزدیکان صمدخان که آن روزها همراهش می‌بود در این باره چنین می‌گوید: شب چهارشنبه صمدخان مرا خواست و چون رفتم دستور داد که همه سرکردگان فرمانی نویسم در این زمینه که سه ساعت پیش از دمیدن بامداد با همگی سواره و سرباز زیردست خود با طبل و شیپور آماده روانه‌شدن باشند. من این فرمان‌ها را نوشتم. صمدخان همه را مهر کرده به دست نوکران دادیم که برسانند. چون خواستم بازگردم پرسید: دانستی می‌خواهم کجا بروم؟! می‌خواهم بروم به آناخواتون و ریشه تبریز را بکنم. دانستم مست است و پاسخی نگفتم و دستور گرفنه بیرون آمدم. نیمه‌شب سه ساعت پیش از دمیدن بامداد همه سواره و سرباز آماده می‌بودند. خود او نیز سوار گردیده همراه سرکردگان به آهنگ آناخواتون روانه گردید.

صمدخان که بیش از دیگر سرکردگان به گرفتن شهر می‌کوشید از آنجا که چند بار از راه‌های دیگر تاخت آورد و کاری پیش نبرد، همانا گمان می‌کرد اگر ناگهانی از راه پل‌آجی بتازد به شهر دست خواهد یافت، و چون از روزی که به قراملک درآمد پیاپی دسته‌های سواره و پیاده از مراغه و کردستان به لشکر او می‌پیوستند و این زمان نیروی بس