کبود پژمرده و چشمهای فرورفته دیده میشدند. چنانکه گفتهایم هوا امسال به خوشی میگذشت و در این هنگام سبزهها سرافراشته بود. کمکم گرسنگان به سبزهخواری پرداختند، به باغها ریخته گیاههای خوردنی بهویژه یونجه را چیده میخوردند. از این زمان تا سی و چند روز دیگر که راهها باز شد یونجه خوراک بینوایان میبود. مشهدی محمدعلیخان میگوید: سنگرهای ما در خطیب پهلوی یونجهزارها میبود. هر روز زنان و بچگان دستهدسته به آنجا میریختند و دستمالها را پر یونجه ساخته برمیگشتند. زنانی که بچه میداشتند بهنوبت بچههای یکدیگر را نگهداری میکردند و دیگران به یونجهچینی میرفتند. پس از دیری در نزدیکی سنگرهای ما یونجه نمانده و این زنان و بینوایان تا نزدیکی سنگرهای دولتیان رفته از آنجا یونجه میچیدند. یک روز هم جنگی رخ داد و یکی از زنان تیر خورد. تا سالها داستان یونجه خوردن در تبریز بر سر زبانها میبود.[۱]
در این هنگام که نانی به بهای جانی به شمار میرفت، نانوایی در تبریز رادمردی نموده که باید آن را یاد کنیم. دکانها بیشتر بسته و چند دکانی که باز میشد در آنجا جز نان اندکی پخته نمیشد. ولی حاجیجواد که در میدان انگج دکان نانوایی میداشت روزانه از انبار خود ده خروار کمابیش نان پخته به همان بهای ارزان پیشین (منی دوازده عباسی) به بینوایان میفروخت. مشهدی محمدعلیخان میگوید: اگر حاججواد این دستگیری رادمردانه را نمیکردی کار شهر به جای باریکی میرسیدی. این نیکی او کمتر از جانبازی مجاهدان نیست. دشمنان آزادی در شهر که این هنگام کوششهایی در نهان میکردند پول گزافی به حاججواد پیشنهاد کردند که بگیرد و گندم خود را نهانی به ایشان واگذارد. حاججواد این کار را میتوانست. زیرا کسی را آگاهی از انبار و گندم او نمیبود. ولی از رادمردی فریب پول را نخورده دنباله کار نیک خود را از دست نهشت. میگویند: روزی سردار حاججواد را به خانه خود خواند و با بودن کسانی از نمایندگان انجمن خواست به او سپاس گزارد و خرسندی نشان دهد و گفت: «حاجی شما کاری کردهاید که نهتنها مرا، سراسر مردم ایران را سپاسگزار خود ساختهاید». دیگران نیز جملههایی را گفتند. حاججواد با فروتنی پاسخ داد: «مگر این جوانان که خون خود را در راه مشروطه میریزند پدر و مادر نمیدارند؟! مگر خون من از آنان رنگینتر است؟! تا گندم دارم نان کرده به مردم خواهم داد، سپس هم تفنگ برداشته با جان خود در راه مشروطه کوشش خواهم کرد». این را مینویسم تا دانسته شود آزادیخواهان با چه غیرت و پاکدلی میکوشیدند. می نویسم تا آنان که در این هنگام در تهران و دیگر شهرها آسوده میزیستند ولی همین که در سایه آن کوششها و جانبازیها محمدعلیمیرزا برافتاد به یکبار همگی بیرون ریختند و گرد خوان یغما را گرفته بردند و خوردند و اندوختند و
- ↑ چند سال پس از این جنگها روزی دیدم در بازار مردی با پاسبانی کشاکش میکرد و در میان سخنان خود چنین میگفت: «یونجه خورده و مشروطه را گرفتهایم که کسی به کسی زور نگوید».