سعید را نوشتهایم که یکی از جوانان مشروطهخواه بسیار غیرتمند میبود، و چون در استانبول به بازرگانی میپرداخت و بارها به خاک عثمانی میرفت، عثمانیان او را میشناختند.
عمواغلی و مجاهدان به پیشواز شتافتند و سه دسته ایرانی و ترک و ارمنی دست به هم داده به کوشش پرداختند. سپاهی در سعدآباد در برابر ماکوییان گرد آمده جنگ در میانه رخ میداد. خلیلبیگ با دسته خود به آنجا پیوست.
روز چهارشنبه هیجدهم اسفند (۱۶ صفر) جنگ بزرگی در میانه رخ داد، و چون داستان آن را در روزنامه مکافات نوشته ما کوتاهشدهاش را میآوریم.
شب چهارشنبه سه ساعت پیش از بامداد مجاهدان از ترک و ایرانی به چند دسته شده به فرماندهی خلیلبیگ همراه ابراهیمآقا و میرزاسعید، از سعدآباد به تکان آمده از رود قوتور گذشته خود را به کنار دیه حاشرود رسانیدند. و هنوز آفتاب ندمیده بود که با دشمنان به جنگ پرداختند. مجاهدان سهش بسیاری از خود نشان میدادند. هم جنگ میکردند و هم پیاپی آواز به «زنده باد ستارخان سردار ملی» بلند میداشتند. خلیلبیگ زودزود میگفت: «آرقا، داشلار قورقمایون، ورون، یاشاسون مشروطه»، شادروان سعید از بس خونش جوش میزد آرامش نتوانسته گاهی آواز به «یاشاسون حریت» بلند میکرد، گاهی با مجاهدان به سخن پرداخته میگفت: «برادران بزنید، نترسید، خونبهای ما پایداری مشروطه است... نام نیک ما را در تاریخها خواهند نوشت». گاهی روی سخن را به دشمنان گردانیده میگفت: «ای بیغیرتان کجا میگریزید؟! مگر میپندارید با گریختن از شما دست خواهیم برداشت؟!.»
امروز یکی از سران کرد کشته شده چهار تن دیگر دستگیر افتاد. از مجاهدان دلیری بسیار دیده شد. در مکافات مینویسد: «در کنار رود قوتور آنقدر از دشمن و زخمدار افتاده بوده که از جریان خون آنها رنگ آب تغییر داشت». راستی آنکه صد تن کمابیش از آنان کشته شده بود. از اینسو نیز شادروان میرزاسعید با شش تن دیگر از مجاهدان کشته گردیدند. شادروان سعید به آرزوی خود رسیده خونش را در راه آزادی به خاک ریخت. خلیلبیگ درباره این جنگ تلگراف پایین را به استانبول فرستاده:
«و آن ۲۸ صفر - عدم مخابرات تبریز اعلام[۱] بیشمار با پانصد سوار بجانب صوفیان تعقیب حواله خوی محاربه صد نفر ماکویی مقتول و خطیب شهید میرزا سعید سلماسی شهید. خلیل».
اینهاست پیشآمدهای خوی. در این هنگام برخی داستانها نیز در سلماس رخ میداد. چنانکه گفتیم سلماس نیز در دست مشروطهخواهان میبود که حاجی پیشنماز با
- ↑ چنانکه گفتهایم انجمن سعادت در استانبول خود را کانون ساخته آگاهیها از تبریز میگرفت و به همهجا میفرستاد. این است خلیلبیگ نیز حال تبریز را از آنجا میپرسد.