رخنه به کار صمدخان پیش از همه از گلولههای این توپ افتاد. اینست جانفشانی حاجعلیعمو و آن توپچی ارج بسیار داشته. از کسانی که ناله ملت فراموش ساخته کربلاییعلی هکماواری است که در میان تفنگچیان و خود مرد دلیر و آبرومندی میبود و در این روز جانسپاریها میکرد. ستارخان از او ستایش کرد و او را «دزی قیم علی» (علی استوار زانو) نامید.
نیز امروز شادروان حاجیعلی دوافروش تفنگ برداشته به جنگ آمده بود که از بازویش زخمی گردید.
اینها هر کدام جانفشانی و مردانگی کرده، ولی بزرگترین جانفشانی از آن خود سردار بود. اگر او نیامدی از دیگران کاری ساخته نشدی. یکانی که دبیر سردار و در این روز همراه او بوده چنین میگوید: «در بالاخانه دوم سردار تنها میبود و کسی آن دلیری نمیکرد تا آنجا پیش رفته نزد او باشد.»
مستر واتسلاو کونسول انگلیسی این جنگ را ستوده چنین میگوید: «در این جنگ مانند دیگر جنگها از ستارخان دلیری بسی شایسته پدیدار شد. چیزی که هست او که سردار یک توده و همه آرزوهای مردم بسته به زندگی اوست چندانکه میباید خود را نمیپاید».
تاراجهایی که دولتیان از هکماوار کردند بیشتر آن را به قراملک فرستادند. لیکن کسانی هم فرصت نیافته هنوز با خود میداشتند، و چون میگریختند توانستند همراه برد. سردار دستور داد اینها را در مسجد گرد آورده کمکم دارند: هر کالایی را پیدا کرده به خودش دادند. در روزنامه مساوات چیزهایی نوشته از اینگونه که سواران گوشواره از گوش زنان در میآوردند. من که در هکماوار میبودم از چنین چیزهایی آگاهی نمیدارم و این گواهی را دریغ نمیگویم که کردان و چهاردولیان و یا سربازان و سواران هیچکدام اینگونه بدرفتاریها نکردند. راست است خانهها را تاراج کردند و کسانی را به دستگیری بردند، لیکن بدرفتاری دیگری هرگز رخ نداد. از اینسو مردم هکماوار نیز نهتنها رشته سنگینی و شکیبایی را از دست نهشتند، کسانی که خانههاشان تاراج نشده بود، مردانه به میزبانی و مهمانداری پرداخته از دادن ناهار و چایی خودداری نمودند. این را در تاریخ خیوه خواندهام که چون روسان به آنجا دست یافته برای تاراج به خانههای خان درآمدند، یکی از نزدیکان خان شربت و میوه برای ایشان آورد. ماننده آن در هکماوار رو داد که در هر خانهای که سواران و سرکردگان نشیمن میگرفتند دارنده خانه به دلخواه ناهار و چایی میآورد. این آیین مهماننوازی است که شرقیان در همهجا دارند. هنگام پسین نیز صمدخان گریخت خانهداران تا توانستند از کسان او نگهداری کردند. این را پس از انجام جنگ در قراملک شنیدم که یک زنی هشت سرباز را در تنور و زیر پشته یونجه پنهان داشته شبانه همراه یکی از خویشان خود از راه باغها روانه قراملک