پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۹۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۶۱
بخش سوم
 

در کار می‌بود. اگر تفنگ و فشنگ به دست آمدی هزاران کسان بی‌درنگ به مجاهدان پیوستندی. ملایان که کمتر جنگجویی کند در این روز کسانی از ایشان نیز تفنگ گرفتند. یکی از آنها به کوچه افتاده داد می‌زد و مردم را به جنگ می‌شوراند. از هر سو پیشروان آزادی بیرون شتافته به چاره می‌کوشیدند و مردم را می‌شورانیدند. کم‌کم در سراسر شهر مردم به جنبش آمده گروه گروه رو به سوی هکماوار نهادند. ولی از اینان چه بر می‌آید؟! این گره را جز سردار آزادی که می‌تواند گشود ؟! ببینیم او در چه کار است؟

باید دانست که یکی از دوراندیشی‌ها میانه سردار و سالار این بوده که سالار در برابر دولتیان سنگرهای استوار مارپیچی پدید آورده و در پشت آنها ایستادگی می‌کرد و تاخت را به‌آسانی برمی‌گرداند. این است خیابان و آن‌سوی شهر کمتر تاراج دیده، و جز از تاخت‌هایی که در تابستان در آغاز جنگ به آنجاها رخ داد، بار دیگر دولتیان از آن‌سو پا به درون نتوانستند نهاد. ولی سردار به سنگربندی ارج ننهاده، این خود شیوه جنگی او می‌بود که دولتیان را به درون شهر کشانیده در پیچ و خم کوچه‌ها و کوچه‌باغها به تنگنا انداخته از آنها کشتار کند، و چنانکه دیده‌ایم بارها این کار را کرد و باید خستوید که هربار نتیجه نیکی گرفت. امروز هم پیش‌آمدن صمدخان نزد او چندان بیمناک نمی‌بود و شاید مایه خشنودیش نیز می‌شد. چیزی که هست صمدخان از چند راه تاخت آورده و بی‌اندازه پیش آمده بود و این ناچار مایه بیم می‌شد. از آن‌سوی انبوهی از مردم شهر به ترس افتاده رشته از دست می‌رفت. در ویجویه که نزدیک هکماوار است مردم به هم برآمده برخی خانواده‌ها در اندیشه گریز می‌بودند. صمدخان تا آن اندازه نزدیک شده بود که گلوله‌ها از سر خانه ستارخان می‌گذشت. دیگر جای ایستادن نمی‌بود. خود او با چند تن از خانه بیرون آمده از راه پل منجم و چوست دوزان روانه گردید. در نیمه راه با آیدین‌پاشا روبرو شده او را بسیار نکوهید. ولی نایستاده جلو شتافت، و از راه امیر زین‌الدین خود را به دیزج رسانید. در آنجا چنانکه گفتیم دسته‌ای از مجاهدان ایستادگی می‌کردند. در این هنگام روز از نیمه می‌گذشت. ستارخان به بالاخانه‌ای درآمده از آنجا به جنگ پرداخت. ولی چون دور می‌بود کاری از پیش نرفت. پایین آمده باز به پیشرفت پرداخت و با همه بیمناکی باک نکرده خود را به بالاخانه دیگری رسانید. در این میان مجاهدان نیز به جوش آمده از هر سو دسته‌دسته می‌رسیدند، و آنان که در آن نزدیکی می‌بودند هر یکی از راه دیگری می‌کوشیدند. در این گرماگرم گرفتاری بود که حاجی‌علی‌عمو، آن پیرمرد غیرتمند، به کار شگفتی برخاست.

این مرد که از مردم هکماوار و یکی از بازرگانان و توانگران به شمار می‌رفت چون از هواداران مشروطه و خود مرد غیرتمند می‌بود، از چندی پیش تفنگ گرفته در جنگ‌ها همدست می‌شد. امروز هم چون مجاهدان شکست خوردند و از هکماوار بیرون می‌رفتند، او به نگهداریشان می‌کوشید و فریادها می‌کشید ولی آنان گوش نداده بیرون رفتند، و