یک بار دیگر دچار تاراج شده و آزموده بودند شکیبایی نموده داد و فریاد نمیکردند. بسیاری از خانوادهها خانه خود را رها کرده برای آنکه در یکجا باشند به خانههای خویشان خود شتافته بودند. در اینگونه خانهها ویرانکاری نیز میکردند. آنچه را نمیتوانستند برد شکسته یا پاره میساختند.
پ ۲۷۰ |
کربلایی علی «دیزی قیم» |
من از پشت در غوغای یغماگران را میشنیدم و چون در خانه مرا خویشان و همسایگان گرد آمده و زنان و بچگان بسیار میبودند اندوه ایشان میخوردم و به آن میکوشیدم کسی را به درون نگزارم. این است از پشت در دور نمیشدم. در این میان در را به سختی کوفتند. من باز کرده بیرون آمدم. کردی با روی باریک و بالای بلند و رختهای پاکیزه در جلو، و کردان دیگری با چهرههای درشت و سهمناک و پیراهنهای قرمز و آستینهای دراز بالازده هر یکی تفنگی به دست گرفته در پشت سر او، و راهنمایی از تفنگداران قراملکی همراه ایشان در جلو در ایستاده بودند. اینان تاراجگر نمیبودند. یکی از سرکردگان کرد با نوکران او میبودند و نشیمن میخواستند. این است چون در باز شد جلوتر آمدند و خواستند به درون درآیند. من راه را گرفتم و خود را نباخته به سخن درآمده چنین گفتم: «در اینجا برای شما نشیمن نشود. این خانه جا برای چهارپایان ندارد. و آنگاه همه اطاقها پر از زن و بچه و تنها مردشان منم». کرد به این سخنان ارجی ننهاده پا پیش گزاشت. ولی آن رهبر قراملکی نزدیکتر آمده مرا دید و شناخت. نام پدر مرا به زبان راند: «خدا بیامرزدش پدر ما بود!». این گفته کردان را دور گردانید. سپس خود بازگشته با من چنین گفت: «شما در را نبندید. اگر در باز شد کسی به شما کار نخواهد داشت. در کوچه هم نایستید گلوله میآید... در پناه در ایستاده خودتان و خانه را نگه دارید». این گفته راه افتاد.[۱] من سفارش او را به کار بستم و تا هنگام پسین از میان دولنگه در دور نشده خانه را نگه داشتم،
من سفارش اورا بکار بستم و تا هنگام پسین از میان دو لنگه در دور نشده خانه را نگهداشتم.
- ↑ این جوانمرد نامش صادق (قرهصادق) میبود. روزهای اخیر که در تبریز میبودم او را در زندان سراغ گرفته به دیدنش رفتم. ولی افسوس که نمیتوانستم دستی ازو بگیرم و کنون نمیدانم زنده است یا مرده.