پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۸۵۶
 

باغ‌ها و درختستان‌ها و یک نیمه از سوی قراملک زمین‌های باز و کشتزارهاست. در این نیمه جوی‌های ژرف فراوان کنده شده که آب از رودآجی برای زمین‌های قراملک و هکماوار می‌برند. مجاهدان به این جوی‌ها درآمده جنگ می‌کردند. از آنسوی دولتیان از سنگرهای خود در کنار قراملک پاسخ می‌دادند. چون گوش می‌دادیم گلوله همچون دانه‌های تگرگ می‌ریخت و توپ‌ها پیاپی می‌غرید. هوا روشن شده ولی آفتاب هنوز ندمیده بود. من از خانه بیرون آمدم گرماگرم پیکار می‌بود. آواز شلیک سخت به گوش می‌رسید. گاهی نیز گلوله‌ای سوت‌زنان از بالاسر می‌گذشت که پیدا می‌بود از راه دوری می‌آید. آفتاب دمید و یک ساعت گذشت من دوباره بیرون آمدم و در شگفت شدم که آواز تفنگ‌ها نزدیک‌تر گردیده و گلوله‌ها سوت‌زنان فراوان‌تر می‌گذرد. در این میان غرش توپ برید و آواز تفنگ کم شد.

دریغا چه روی داده؟... دیری ابسناده چیزی درنیافتم. همه‌جا را خاموشی گرفته بود. به شگفتم افزود و ندانستم چه پیش آمده؟! در این میان از کوچه غوغایی برخاست. بیرون شتافتم مجاهدان را دیدم دسته‌دسته باز می‌گردند. دانستم شکست خورده‌اند. کسانی شتابزده می‌گذشتند. کسانی چند گامی برداشنه دوباره می‌ایستادند و چنین می‌گفتند: «کجا برویم؟... زن و بچه مردم را به که سپاریم؟!» به سردسته‌شان که آیدین‌پاشا می‌بود و این زمان جلوتر از دیگران می‌رفت بد می‌گفتند. هکماواریان نیز سراسیمه ایستاده نمی‌دانستند چه بکنند و چه بگویند.

چندان ایستادم تا همگی درگذشتند. مردم نیز به خانه خود رفته درها را استوار بستند. در کوچه کسی نماند. ده دقیقه گذشت و از دور سر دولتیان پیدا شد: یکه‌تازان یکایک می‌آمدند. بیخ دیوار را گرفته نزدیک می‌شدند.

چند گامی برداشته یک تیر شلیک می‌کردند. دیگر نایستاده به درون رفتم و در را بسته از پشت آن به تماشا ایستادم. مردان تناور و بلندبالا و جوانان دلیر و استوار یک به یک می‌گذشتند. اینان از سواران سراب و هشترود و از تفنگچیان قراملک می‌بودند. مجاهدان اینجاها را رها کرده نایستاده بودند. اینان نیز به‌آسانی پیش می‌رفتند. پشت سر ایشان کردان و چهاردولیان و سواران و سربازان مراغه و مردم بیکار قراملک می‌رسیدند. اینان جنگ نکرده به تاراج می‌پرداختند. از آغاز کوی تاراج‌کنان پیش آمده تا اینجا رسیده بودند. به هر دری می‌رسیدند آن را می‌زدند و چون باز نمی‌شد شکسته به درون می‌ریختند، و آنچه می‌یافتند به تاراج می‌بردند. در این بخش هکماوار چون بیشتر مردم کشاورزند گاو و گوسفند و اسب و خر فراوان است. تاراجگران چون به هر خانه‌ای درمی‌آمدند نخست به سراغ طویله رفته چهارپایان را باز می‌کردند و سپس به اطاق‌ها و انبارها پرداخته هرچه می‌دیدند برمی‌داشتند و بر آن چهارپایان و یا بر چهارپایان خود بار کرده راه میافتادند. چه بسا دارنده خانه را هم دستگیر کرده برای رسانیدن بارها همراه می‌بردند. هکماواریان چون