چگونگی آن داستان.
گویا در همان روزها بود که عینالدوله یک دسته از قزاق را با یک شصتتیر به سرکردگی رضاخان سوادکوهی (رضاشاه پهلوی) به قراملک فرستاده دکتری (پزشکی) نیز همراه آنان گردانید. نیز سواران سراب را با سرکردهشان حاجی اسماعیل خان سرابی به آنجا فرستاد.
از آنسوی مشروطهخواهان اگرچه از اندیشه دولتیان آگاه نبودند، ولی از آن کوچ صمدخان دانستند که اندیشه تازهای در مغز صمدخان پیدا شده، و این بار تاختها از راه هکماوار و آخنی (اخنحو) خواهد بود. از این رو در هکماوار به استواری سنگرها افزودند و در آخنی سنگرهایی پدید آوردند. نیز اهراب را به مشهدی هاشم حراجچی و لیلاوا را به مشهدی صادق خان سپردند که در آنجاها نیز سنگر سازند.
چهاردهم اسفند از روزهای بیمانند جنگهای تبریز است. امروز روز چهاردهم اسفند دولتیان به کاری که در سوم مهر برخاسته بودند برخاستند و با همه توانایی خود به گرفتن شهر کوشیدند. لیکن این روز سختتر و پرهیاهوتر از سوم مهر بود. این روز صمدخان از سه راه به پیش آمدن پرداخته خود را تا درون شهر رسانید، که اگر توانستی پایداری کند کار را به آزادیخواهان بسیار دشوار گردانیدی. این روز هم چشم باغشاه به راه میبود و از عینالدوله تلگراف مژده گرفتن شهر را میبیوسید.
چنانکه گفتیم این روز را دولتیان برای تاختن به شهر برگزیده بودند، ولی شگفت بود که مجاهدان پیشدستی کرده تا جویهای قراملک پیش رفتند و جنگ را اینان آغاز کردند، و من ندانستم آیا از آهنگ دولتیان آگاه نمیبودند، و یا برای جلوگیری از سپاه صمدخان تا آنجا پیش رفتند.
هرچه بود این یکی از بزرگترین جنگهاست، و من چون آن را با دیده دیدهام گشادهتر خواهم نوشت.
شب چهاردهم اسفند هوا صاف و سنگرها آرام میبود، ولی چون میخوابیدیم من با خود میاندیشیدم فردا آدینه است و شاید جنگ بزرگی برپا گردد و از یک هفته پیش که صمدخان به قراملک درآمد هر روز بیم میرفت که از این راه به تاخت پردازد و آشوبی برپا گرداند. این است مردم بیمناک میزیستند و من امشب بیمم بیشتر گردید. خوابیدم و هنوز یک ساعت به دمیدن بامداد میماند که من به آواز هیاهو در کوچه بیدار شدم. چون گوش دادم مجاهدان باگ گامهای سنگین خود دستهدسته میگذشتند و با هم سخن میگفتند. دانستم از شهر تاختی خواهد شد. همگی بیدار شده نشستیم و چراغ روشن کردیم. سفیده بامداد تازه میدمید که غرش توپ از سنگر هکماوار برخاست. پیاپی آن شلیک تفنگ آغاز شد. میانه هکماوار و قراملک نیم فرسخ یا کمتر دوریست. یک نیمه از این دوری از سوی هکماوار