برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۴۹
بخش سوم
 

پس از جنگ الوار دو روز بیشتر نگذشت که از ششم اسفند (۴ صفر) جنگ‌های ششم اسفند یک رشته جنگ‌های سخت و بزرگ‌تری آغاز گردید. می‌توان گفت: از این تاریخ باز دور نوینی در تاریخ جنگ‌های تبریز گشاده شد.

چنانکه گفته‌ایم محمدعلیمیرزا ارشدالدوله را به فرماندهی لشکرهای گرد تبریز برگزیده بود. این مرد که عمه محمدعلیمپرزا (دختر ناصرالدین‌شاه) را نیز به زنی گرفته و به دربار بسیار نزدیک شده بود، به محمدعلیمیرزا دلداری داده به گردن گرفته بود که به آذربایجان بیاید و آتش شورش تبریز را فرونشاند، و این بود با لقب نوین «سردار ارشد» روانه گردیده در این روزها به باسمنج رسیده بود، و چنانکه گفته می‌شد گردنکشی بسیار نموده به عین‌الدوله و دیگران نکوهش می‌کرده که در آن هفت ماه کاری از پیش نبرده‌اند، و به خود امید می‌بسته که در یک جنگ به شهر دست خواهد یافت. از این رو از روزی که رسیده دست از آستین برآورده بسیج کار می‌کرد و چون باسمنج از شهر دور و توپ‌ها از آنجا کارگر نمی‌توانست بود، او بارنج را در نزدیکی شهر برای سنگربندی و لشکرگاه شایسته‌تر می‌دید. در این روزها از تهران نیز پیاپی سفارش رسیده محمدعلیمیرزا کار شهر را یک‌سره می‌خواست. ارشدالدوله عین‌الدوله را با دسته اندکی در باسمنج رها کرد و خویشتن با سواره و پیاده و توپخانه به بارنج درآمد در آنجا بنیاد سنگربندی نهاد، و چون از این آمادگی‌ها پرداخت به همدستی شجاع‌الدوله از روز پنجشنبه ششم اسفند به جنگ و گلوله‌باران پرداخت.

شهریان از رسیدن ارشدالدوله و از نویدهایی که در تهران به محمدعلیمیرزا داده بود آگاهی می‌داشتند و کوشش‌های او را میدانسته و در روزنامه‌ها نامش را می‌بردند، ولی از اینکه از روز پنجشنبه به جنگ و هجوم خواهند پرداخت آگاه نمی‌بودند.

در این سال سرمای زمستان زودتر سپری شده و در این هنگام که هنوز یکماه تا بهار می‌ماند هوا از بارش ایستاده برف یا بارانی نمی‌آمد. و بیشتر روزها هوا روشن و در کوچه‌ها از تابش آفتاب بخ‌ها آب می‌شد. در این روز پنجشنبه هم هوا روشن و آفتاب درخشان و تا سه ساعت از روز گذشته آرامش در کار می‌بود. ولی در آن ساعت ناگهان از بارنج شلیک آغاز و توپ‌ها پیاپی غریدن گرفت. نیز از سوی سردرود تاخت بس سختی رو نمود. ارشدالدوله شهر را به توپ بسته دمادم گلوله می‌بارانید، و چنان می‌پنداشت که با همان گلوله‌باران مردم فریاد برداشته زینهار خواهند خواست. ولی صمدخان به تاخت برخاسته آرزوی رسیدن به درون شهر را می‌داشت.

سختی روز در این تاخت اوست: چندهزار سوار و سرباز به بیابان ریخته با طبل و شیپور شلیک‌کنان پیش می‌آمدند. سرکردگان با شمشیری کشیده بر پشته‌ها ایستاده پشت سر سپاه را گرفته بودند. خود حاج‌صمدخان تا باغ حسین‌خان پیش آمده از آنجا