و در کتاب آبی میبینیم که ستایش بسیار از دلیریهای امروزی او کرده چنین میگوید: سردار با دسته اندکی از دلیران ارمنی و گرجی از دیگران دور افتاده در تنگنا مانده بوده. سواران جای او را دانسته میخواستهاند به میان درآمده راه بازگشت او را ببندند، و هرگاه توانستند زنده دستگیرش گردانند. به این آرزو کوشش بسیار میکردهاند و با انبوهی به جنگ درآمده گرد سردار را گرفته بودند. سردار و همراهانش که به رهایی خود میکوشیدند چند تن از دلیران گرجی و ارمنی به خاک میافتند. سواران به چیرگی افزوده پافشاری بیشتر میکنند. سردار خود را نباخته رشته خونسردی را از دست نمیدهد و به همراهان خود دل داده نمیگذارد سراسیمه شوند. در همان هنگام دستههای دیگر از مجاهدان چگونگی را دریافته میکوشند سواران را از میان بردارند و آنان را از تنگنا بیرون آرند. در این گیر و دار است که خونریزی بس سختی رخ میدهد.
چنین میگویند خود رحیمخان جنگ میکرده و بسیار امیدمند میبوده که راه بازگشت را به مجاهدان بسته دارد، ولی دلیری سردار و خونسردی او با جانفشانی مجاهدان توام گردیده امید را به نومیدی میرساند.
چنانکه گفتیم ستارخان و مجاهدان رفته بودند که رحیمخان را از الوار بیرون رانند، و در گرماگرم جنگ چشم به راه میداشتند که دسته بلوری و فرجآقا رزمکنان از سوی مرند پیش آیند. ولی به این آرزوی خود نرسیده تنها آن توانستند که خود را از تنگنا که افتاده بودند بیرون آورند. ستارخان میکوشید که جنازههای ارمنیان و گرجیان را در آنجا تگزارده به شهر بیاورد. نیز چون هنگام رفتن سوار درشکه میبوده خرسندی نمیداد که آن را بازگزارد. به سر همینها ایستادگی مینمود و همچنان جنگ میکرد. تا دو یا سه ساعت از شب رفته همچنان کوشش و کشاکش در کار بود تا دو سو از هم جدا شدند، و به هنگامی که مردم سخت نگران میبودند سردار به شهر بازگشت.
جانفشانی او در این روز چندان بزرگ بود که میرزامحمدعلیخان تربیت در نامه خود به یراون با نکوهشهایی که از ستارخان مینویسد از دلیری امروزیش به ستایش میپردازد.
اما دستههای مرند و اینکه به یاری سردار و مجاهدان نتوانستند رسید داستان این بوده که آنان با پانصد و ششصد تن که در آنجا گرد میبودند، از آنجا به آهنگ یاوری روانه میگردند. ولی در نزدیکیهای الوار یه ضرغام و برادرش سامخان که با هفتصد سواره به یاری رحیمخان شتافته بودند، برخورده با آنان به جنگ میپردازند و دلیرانه ایستادگی نشان میدهند . سپس چگونگی را به تبریز آگاهی داده به صوفیان و از آنجا به مرند بازمیگردند.
کوتاه سخن آنکه کوششها همه بیهوده گردید و رحیمخان همچنان در الوار بازمانده، بلکه از این پیشامد دلیرتر گردیده دو سه روز دیگر باز مجاهدان را شکسنه به صوفیان نیز دست یافت.