نوشته در دست است اینک کوتاهشده آنرا میآوریم:
مینویسد: روز آدینه حاجی شیخ فضلالله بدیدن کسانی رفته بود و شب چون دو ساعت گذشته، به همراه پسرش حاجی میرزا هادی و سه تن دیگر از ملایان پیرامونش، و چند تن نوکر که چراغ میکشیدند، بجلو خان عضدالملک رسیده پیاده گردید، یکی از سوی جلو پیش میآمد و چون بحاجی شیخ فضلالله رسید ششلول خود را کشیده تیری بسوی او انداخت، و او از گزند تیر سرپا ایستادن نتوانسته بزمین نشست و میرزا هادی بنگهداری او پرداخت، و چون چند تیر دیگر نیز انداخت دو گلوله به میرزا حاجی آقا دماوندی[۱] (یکی از ملایان پیرامون او) رسیده او را هم زخمی گردانید، و چون همراهان حاجی شیخ فضلالله بسر او ریخته خواستند دستگیر کنند یک گلوله از زیر گلوی خود زد که از استخوان گونه بیرون جهید. همراهان او که در آن نزدیکیها میبودند داستان را چنین دیده بگریختند. در این میان همسایگان بآواز تیر بیرون ریخته از چگونگی آگاه گردیدند و هر سه از زخمیان را برداشته بخانه حاجی شیخ فضلالله بردند. تیریکه باو خورده از زیر ران چپ گذشته بیرون آمده بود و زخمش کاری نمیبود. میرزا حاجی آقا از پا و از شانه زخم برداشته حال او نیز بد نمیبود. ولی خود زننده حالش بد میبود و از آسیب گلوله سخن گفتن نمیتوانست. این بود هرچه پرسیدند پاسخی نگرفتند، و تنها از مهرش دانستند که نامش کریم است. فردا نیز جستجوهایی کرده دانستند پیشه دواتگری داشته است. بهرحال او را نگه داشتند، و چون زخمش بهبودی بافت زنجیر گردنش زده بزندان فرستادند. حاجی شیخ فضلالله بکشتن او خرسندی نمیداد و گویا در زندان میبود تا تهران بدست آزادیخواهان افتاد. حاجی شیخ فضلالله و میرزا حاجی آقا نیز پس از چندی بهبودی یافتند.
یک کار شگفتی از آزادیخواهان قفقاز این بود برخی از رخدادهای تهران، و چون در همان هنگامها یک کار شگفتی هم از آزادیخواهان قفقاز رخداد که در پایان گفتار آنرا نیز میآورم:
چنانکه گفتهایم محمدعلیمیرزا میخواست از روس و انگلیس وامی گیرد. روس و انگلیس که از سالیان دراز وامدادن بایران را افزاری برای انجام آرزوهای سیاسی خود گرفته و تا آنهنگام چند بار وام داده بودند، از دیرباز میکوشیدند که بار دیگر وامی دهند و بچیرگی خود افزایند، و چنانکه میدانیم از آغاز باز شدن مجلس چند بار این گفتگو را در آنجا بمیان آوردند، و در هر بار مجلس بجلوگیری کوشید. لیکن پس از بستهشدن مجلس باز آن گفتگو در میان میبود. محمدعلیمیرزا نیز از بیپولی و تنگدستی آن را میخواست. چنین گفتگو میرفت که پولهایی بنام «پیشقسطهای» آن وام بمحمدعلیمیرزا بپردازند تا کار او راه بیفتد، و سپس که دوباره مجلس
- ↑ اکنون در تهران است و بنام خطیبی شناخته میشود.