اقبالالسلطنه در آنها بفرمانروایی برخاست، و میبود تا چنانکه گفتیم مجاهدان در آبانماه بسلماس دست یافتند. اقبالالسلطنه چون از چگونگی آگاهی یافت آنرا برنتافته، سپاهی از ماکو بسرکردگی عزوخان و اسماعیل آقا (سیمکو) و نعمتالله خان ایلخانی بر سر مجاهدان فرستاد، و این سپاه که سه هزار تن سواره و پیاده را دربرمیداشت، آهنگ سلماس کرده در جنگی که در میانه آنجا و خوی روی داد، پس از خونریزی بسیار مجاهدان را شکستند و باز پس گردانیدند، که بدز دیلمقان پناهیده به نگهداری خود پرداختند. عزوخان نیز در کهنه شهر، در برابر آنان لشکرگاه زد و کسان او در آن پیرامونها بتاراج و ویران کردن پرداختند. بدینسان کار بمجاهدان سخت گردید. لیکن در همانروزها آوازه رسیدن میرزا نوراللهخان و قوچعلیخان از سوی مرند پراکنده گردیده، عزوخان با مجاهدان بگفتگوی آشتی پرداخت و در آن میان سپاه خود را بیرون برد.
اما سپاه مرند آنان بخوی تاخته با یک دلیری آنجا را بگشادند، و چون خود میرزا نوراللهخان در این باره یادداشتی بنزد نویسنده فرستاده کوتاهشده آنرا در پایین میآوریم.
میگوید: کمیته «اجتماعیون عامیون» و «انجمن ایرانیان» در باکو باین شدند که خوی را بگشایند و مرا با ابراهیمآقا برای اینکار برگزیدند. من با دستور کمیته از باکو روانه گردیده بجلفا رسیدم. ابراهیمآقا با دستهای در علمدار (نزدیکی جلفا) نشسته از ترس یکانیان که در سر راه میبودند پیش رفتن نمییاراستند. قوچعلیخان یکانی با برادرانش بخشعلیخان و شیرعلیخان که بیست ساله و هفده ساله میبودند، از سوی امیرامجد نگهداری راه جلفا و خوی را میداشتند و در جلفا مینشستند. من با ایشان بگفتگو پرداختم و هرسه را هوادار آزادی گردانیدم. آنان با ما پیمان همدستی بسته برای کار آماده گردیدند.
پس از این آمادگی با هم بسگالش نشسته چنین نهادیم که «ایواغلی» را که شهرکی در چهار فرسخی خوی میباشد بگشاییم، و از آنجا نقشه گشادن خوی را بکشیم، و از روی این نهش ابراهیم آقا را با یکدسته در علمدار گزارده من با قوچعلیخان همراه خلیلخان هرزندی و مشهدیاسماعیل گرگری و عباسخان علمداری، که هرکدام بیست و سی تن گرد سر میداشتند، روانه گردیدیم. شب را در قره بولاغ سه فرسخی (ایواغلی) خوابیده بامدادان راه افتادیم، و یکسره «بایواغلی» تاخته با اندک جنگی آنجا را بدست آوردیم و نشیمن کردیم.
بخشعلیخان را با دویست تن در سر راه خوی بکفرسخی بپاسبانی گزارده بودیم. یکدسته هزارتن کمابیش از خوی بر سر او آمدند و جنگی سختی در آنجا رخ داد. بخشعلیخان دلیرانه ایستادگی نمود و ار اینسو نیز کمک برایش فرستادیم. در نتیجه دشمن شکست یافته پس نشست. لیکن همه دیههای پیرامون ایواغلی را گرفته بودند. ما از سگالش