که اگر جلوگیری مجاهدان نباشد سواران قرهداغ و مرند و اردبیل بشهر دست یافته آتش بهستی آنان میزنند و گزندهای بدتر دیگر رسانند.
نیز مستر راتسلاو در نامه خود گله اجلالالملک را از کارهای خودسرانه باقرخان مینویسد. در این باره در روزنامه شمس استانبول نیز سخنانی نوشته میشد. اجلالالملک که در آغاز جنگ بجان خود ترسیده و بکونسولخانه روس پناهیده و سپس در سایه جانبازیهای ستارخان و باقرخان ایمنی یافته بلکه بفرمانروایی نیز رسیده بود، همانا چشم میداشته است که ستارخان و باقرخان خود را زیردست او شمارند و از او دستور گیرند.
یکی از داستانهای شگفت تاریخ مشروطه ایران همینست که دسته بزرگی از درباریان کهن و از دیگران، که میان مشروطهخواهان آمده بودند، یگانه کار خود فرمانروایی و آقابی میدانستند، و این بود بهیچ کوششی برنخاسته دیگران را وامیداشتند، و هر زمان که بیمی پدیدار میگردید خود را بکنار کشیده میدان را بمجاهدان و کوشندگان باز میگزاردند. لیکن همینکه بیم از جلو برمیخاست و زمینه بفرمانروائی آماده میگردید بیدرنگ خود را بمیان مبانداختند و کوشندگان را بکنار زده رشته کارها را بدست خود میگرفتند. بلکه زبان باز کرده ایرادها بآن کوشندگان میگرفتند. همین اکنون که در تبریز جنگ و خونریزی میرفت، در تهران بکدسته از حاجی سیدنصرالله تقوی و حسینقلی نواب و مشیرالدوله و مؤتمنالملک و تقیزاده و میرزا علیاکبرخان دهخدا و دیگران، ناشکیبانه چشم براه میداشتند که زمینه آماده گردد و باز آنان پا بمیان گزارند و رشته را بدست گرفته مشروطه را راه برند. صدها از این کسان در میان میبودند.
ما در نوشتههای خود اینان را میوهچین مینامیم. زیرا داستان ایشان داستان کسیست که در همسایگی او باغبانی باشد، و آن باغبان رنجها کشد و درختی پرورد، ولی
پ ۲۵۳
میرزا اسماعیلخان یکانی (از آزادیخواهان بنام)
(این پیکره در استانبول در هنگام کوچ برداشته شده)