میماند که سخن میگفته و از پدرش گله میکرده. علیخان زخمهایی داشته و چون او را بخانهاش در هوچتان میبرند، پس از یک شبانهروز میمیرد. میرزا احمد خان نامی زخمهایش را درمان کردند و بهبود یافت. بارون جبرییل از چند جا زخمی شده بود، فردا او را به تبریز آوردند و بدرمان پرداختند و کنون در تهران است. آقوب تراشهای به چشمش فرورفته و از درد آن چندان در شکنجه میبود که سر بدیوار میکوبید. برای چاره چشمش را بیرون آوردند و بیچاره تاکنون با یک چشم زیست میکند. دو تن پیشخدمت از ترسی که میداشتهاند دوری گزیده و نزدیک پنجره ایستاده بودهاند و چون جعبه میترکد هردو را بباغچه پرت میکند، ولی هیچیک گزندی نمیبینند و هردو آسوده میمانند. در آنجا که جعبه را نهاده بودند فرش از هم شکافته و گودی در زمینه اطاق پیدا شده و سقف اطاقها تکان خورده و بغدادیها (رویه درونی سقف) همه فرو ریخته بود. اما رییس پست و پسرش، آقای صابر چنین میگوید: هنگامیکه بمب ترکید من یکبار دیدم همه اطاق بسر ما میریزد و همه درها و پنجرهها خورد شده، و ما در یک جهان دیگری هستیم، چون دست بتن خود مالیدم سراپا رخمی و خونآلود گردیده بودم و دودی که از بمب برخاسته و بگلوی ما میرفت بسیار بدتر از زخمها میبود. در همان حال دیدم عبدالله خان فراشباشی شجاعنظام با چراغی در دست باطاق درآمد و چون حال همگی را دید بیکبار چنین گفت: «خانهات خراب شود حاجی محمودخان آخر خانه ما را خراب کردی». از این سخن او من به بیم افتاده خواستم از هر راه که باشد پدرم را از آنجا بیرون برم، و چون از حال پدرم و از سرگذشت او جستجو کردم دیدم از جایی که میبود پنج درع پرت شده و او نیز در میان زخم و خون دست و پا میزند. در همان هنگام همگی زنان و بچگان خاندان شجاعنظام بفریاد و گریه پرداخته بودند. نخست جستجوی حال شجاعنظام میکردند، و چون او مرده بود رو بسوی شجاعلشگر آوردند. شجاعلشکر زخمهای بسیاری میداشت. گذشته از بمب فشنگهایی که در قطار کمرش میبود ترکیده یکایک به تنش فرو رفته بودند. با اینحال سخن میگفت و در همانحال بپشتیبانی از ما برخاسته گفت: «بحاجیخان آزار نرسانید، باعث قضیه پدرم بود. از بس ظلم کرده بود گرفتار شد». این سخن او مایه رهایی ما گردید. من بهر رنجی که بود خود را بخانهمان رسانیدم و چهار تن را فرستادیم که پدرم را درون گلیمی گزارده بخانه آوردند. بهرحال این حاجیمیرزا محمودخان نیز پس از شش ماه رنج بهمان آسیب درگذشت.
بدینسان مشروطهخواهان از شجاعنظام کینه جستند و کسانی هم بیگناه بآتش او سوختند. چنانکه دیدهایم اینمرد پیش از دیگر سرکردگان بتبریز آمده و بیش از دیگران با مشروطهخواهان دشمنی مینمود، و در کشتن و تاراج کردن پافشاری بسیار میکرد. از اینرو تبریزیان کینه بسیاری ازو در دل میداشتند و چون روز ششم آبان (۲ شوال) با تلفن مرگ او را آگاهی دادند در شهر شادمانی رخ داد، و میرتقی قلج با