پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۸۰۲
 

بنزد حیدرعمواغلی (که پس از بمباران مجلس به قفقاز گریخته و از آنجا به تبریز آمده بود)، می‌آورد و عمواغلی از دیدن آن نقشه‌ای باندیشه‌اش میرسد و آنرا با دست کسانی از سران آزادی بکار می‌بندد، بدینسان که بدستباری گرجیان بمبی برویه جعبه ساخنه، نامه‌ای نیز با مهر سیف‌السادات نوشته هردو را، نوشته و بمب، از پست برای شجاع‌نظام می‌فرستند.

میرزا اسماعیل نوبری بگردن میگیرد که جعبه را به پستخانه رساند و نگران راه‌انداختن آن باشد. میرزاعلیخان پستخانه آنرا گرفته با دست چارپار روانه میگرداند. روز سه‌شنبه پنجم آبان (یکم شوال) بود که این جعبه و نامه بمرند رسید. شجاع‌نظام آنروز در لشگرگاه میبود و هنگام شام همراه نزدیکان و سرکردگان خود بخانه بازگشت. از آنسوی حاجی میرزا محمودخان رییس پست که با شجاع‌نظام خویشی نیز می‌داشت همراه پسر خود (آقای هادی صابر) همان شبانه جعبه و نامه را برداشته بنزد او آورد.

آقای صابر[۱] می‌گوید: «وزن جعبه بروی آن ۶۷۰ مثقال نوشته شده بود». می‌گوید: ما چون بخانه شجاع‌نظام درآمدیم شجاع‌لشگر (پسر بزرگتر شجاع‌نظام) و علیخان هوچقانی (یکی از سرکردگان مرند) و جبرییل بوداغیان (از بازرگانان تبریز که مهمان میبود) و آقوب ارمنی (از کسان جبرییل) و برخی دیگر در اطاق میبودند، ولی شجاع‌نظام در ایوان نماز میخواند. چون نمازش را بپایان رسانیده باطاق درآمد، پدرم نامه و جعبه را باو داد. گرفت و گفت: «امانتهاییست که خودم بسیف‌السادات سپرده بودم»، و پیش از آنکه کاغذ را بخواند خواست جعبه را بگشاید. پدرم دوراندیشانه گفت: بهتر است ببرند و در بیرون باز کنند. بوداغیان نیز همان سخن را گفت. ولی شجاع‌نظام بی‌پروایی نموده پاسخ ریشخندآمیز داد. سپس بپسرش شجاع‌لشگر فرمود آنرا باز کنند.

این شجاع لشگر، بوارونه پدرش، جوان بافهمی میبود و بمشروطه کشته‌شدن شجاع نظام و دیگران گرایشی میداشت، و گاهی کسانی را از آزادیخواهان از ستم پدرش رها میگردانید. چون او دوراندیشی نموده، جعبه را که

جلو خود گزارده بود در باز کردن آن دودلی نشان میدهد شجاع‌نظام بریشخند و سرزنش دست بسوی او یازید و گفت: «خوخ!». شجاع‌لشگر ناچار شد جعبه را باز کند. ولی همینکه کارد بریسمان قوطی کشیده آنرا برید بیکبار بمب ترکیده آوایش تا چند فرسخ رفت و سراسر شهر را بتکان آورده مردمرا هراسان گردانیده. خود شجاع‌نظام شکمش دریده و رانش برگشته بود. چون کسانش میرسند اندک جانی میداشته و آب می‌تلبد ولی تا بباورند درمی‌گذرد. شجاع‌لشگر از سر تا زانو چهل و اند زخم برداشته و با اینهمه حالش بهتر از پدرش بوده... تا شش ساعت زنده

  1. آقای هادی صابر که اکنون در تبریزند یادداشتی در آن باره نوشته و فرستاده.