بکردستان رفته زمانی در دستگاه سالارالدوله بسر میبرده. سپس چون عینالدوله در زمان صدراعظمی خود با محمدعلیمیرزا دشمنی نموده میخواست او را از ولیعهدی برانداخته دیگری را از پسران مظفرالدینشاه بجای او گزارد، سالارالدوله ملک را روانه تهران میگرداند که در آن باره بکوشد. این بود ملک در تهران نمایندهای از سالارالدوله میبود. ولی چون جنبش مشروطه بمیان آمد او نیز همراهی نموده سالارالدوله را فراموش گردانید. لیکن محمدعلیمیرزا کینه او را فراموش نکرده بود.
درباره سید جمال همین را باید گفت. او نیز از سخنرانان توده ولی پردهدر نمیبود. بیشتر سخنان او را در روزنامه ویژهای بنام «الجمال» چاپ کردهاند و ما در آنها گفتههای زشتی نمییابیم. در اینجا نیز انگیزه چیز دیگر میبوده: سیدجمال با همه رخت آخوندی و پیشه واعظی باسلام و بنیادگزار آن باور استواری نمیداشته، و این را گاهی در نهان باین و آن میگفته. از اینرو نامش به بیدینی دررفته و این محمد علیمیرزا را به کشتن او گستاخ میگردانیده.. بویژه که خود یکی از بنیادگزاران مشروطه بشمار میرفت و راستی آنست که زبان او در پیشرفت جنبش بسیار کارگر افتاده بود.
بهاءالواعظین نیز از سخنرانان شمرده میشد و چنانکه گفته میشود در منبرها پردهدری هم میکرده و محمدعلیمیرزا را «پسر امالخاقان» میخوانده.
میرزا داود خان یکی از پیشروان آزادیخواهی شمرده میشد ولی ما داستانی که انگیزه این اندازه دشمنی محمدعلیمیرزا باشد نمیدانیم. از آنسوی میبینیم چون پس از بمباران مجلس این را گرفتند و در باغشاه در زیر زنجیر میزیست باو کیفری بیشتر از دیگران داده نمیشد.
درباره دو تن از هشت تن سخنان گوناگون در میانست. در کتاب آبی تقیزاده و مستشارالدوله را میشمارد. لیکن خود مستشارالدوله آنرا براست نمیدارد. و ما نیز انگیزهای نمیبینیم. کسانی هم نام حاجیمیرزا ابراهیم آقا را بردهاند. ولی ما آنرا نیز بیانگیزه میشماریم. مستر براون، ظهیرالسلطان و حاجی میرزا یحیی دولتآبادی و حاجی میرزا علیمحمد برادر را نام میبرد. لیکن بیگمان دروغست. پس از بمباران مجلس که کسانی از آزادیخواهان از ایران بیرون رفتند برخی از ایشان پایشان بلندن رسیده و مستر براون را دیدهاند، و چون مستر براون پرسشهایی درباره پیشامدهای ایران میکرده اینان فرصت شماردهاند که هر یکی دروغهایی بسود خود سازند و باو باز گویند. یکی از آنان ظهیرالسلطان بوده که بکداستان سراپا دروغی درباره بردنش بباغشاه و فرمان دادن شاه بکشتنش ساخته و ببراون گفته. دیگری حاجی میرزا یحیی بوده که خود و برادرش را در آن هشت تن جا داده. از اینگونه دروغها در استانبول نبز پراکنده شده بوده. یک تن شیخ مرتضی نامی که اکنون در تهران است با ریسمانی گردن خود را کبود گردانیده و در استانبول میگفته مرا بباغشاه بردند و ریسمان بگردنم