پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۸۰۰
 

طرفداری و ترویج منافع تجارتی عموم دول معظمه کوتاهی نخواهیم کرد.»

«انجمن ایالتی آذربایجان»

تبریزیان میدانستند محمدعلیمیرزا دست از کینه‌جویی برنداشته فرستادن جعبه برای شجاع‌نظام است و دوباره بسیج سپاه میکند که بسر شهر فرستد، میدانستند که دیر یا زود، دوباره گرد شهر گرفته خواهد شد. این بود همیکوشیدند خواربار گرد آورند تا در آن روز بتنگی نیفتند. از آنسوی در این هنگام بسیاری از شهرها و آبادیهای آذربایجان تکان خورده آماده جنبش میبودند. تبریزیان میخواستند. آنها را بکار دارند و دامنه شورش را تا آنجاها رسانند. این بود چنین نهادند که دسته‌هایی را بیرون فرستند.

در این میان رحیمخان و شجاع‌نظام و دیگران که از کنار شهر برخاسته بودند، هریکی در گوشه‌ای آتش چپاول و ستم میافروختند. رحیمخان در اهر نشسته کسانش راه میزدند و دیه‌ها را تاراج مینمودند. شجاع‌نظام در مرند لشگرگاه زده راه جلفا را می‌بست. عین‌الدوله که گفتیم بقزلجه میدان رفت چون یکدسته قزاقی از طهران رسیده بودند دوباره بازگشته و در باسمنج جا گزیده راه تهران را میگرفت و سپاهیانش آبادی‌ها را ویران میکردند. اینها هرکدام مایه گرفتاری و نابسامانی می‌بود. ولی بیش از همه کار شجاع‌نظام گران میافتاد.

چه راه جلفا نزدیکترین راه بازرگانی میانه اروپا و آذربایجان بشمار رفته بستن آن زیان بزرگی بکارهای بازرگانی میداشت. از آنسوی از بستگی آن راه قند و شکر و نفت و کبریت و اینگونه افزارهای زندگی در شهر نایاب می‌گردید. نیز جنگجویان گرجستان و قفقاز که از این راه بیاری می‌شتافتند و تفنگ و افزار جنگ می‌آوردند جلو ایشان گرفته می‌شد. پس از همه چنانکه گفتیم روسبان بستگی این راه را دستاویز گرفته و هر روز نغمه دیگری می‌سرودند.

شجاع‌نظام در بیرون مرند لشگرگاه زده از سراسر آن پیرامونها سوار گرد می‌آورد، و چنین آگاهی داده که هرکه نیاید خانه‌اش را تاراج خواهد کرد. از آنسوی هر کاروانی که از تبریز یا جلفا میرسید چهارپا و کالا همه را نگه میداشت، و این بدتر که پروای خودی و بیگانه نمیکرد و چون کسانی از بازرگانان انگلیسی و اتریشی بسراغ کالاهای خود رفتند پاسخ می‌داد که با دستور تهران آن کار را می‌کند و هرگز آنها را رها نخواهد کرد. پیداست که دربار قاجاری چه اندیشه شومی را در سر میداشت و از درماندگی و نومیدی بچه پستی‌ها تن درمیداد.

این گفتگو در کتاب آبی و در روزنامهای آنروزی بسیار آمده که محمدعلیمبرزا و پیرامونیان شوم او آخرین چاره کار خود را درازی دست بیگانه بایران میدانستند و با دست خود زمینه پدید می‌آوردند.