بدینسان سپاه ماکو بار دیگر از کنار تبریز برخاست و عزوخان که با آن گردنکشی بر سر شهر تاخته بود بدین سرافکندگی بازگشت. ابن شگفت که در این جنگ و کشاکش از لشکر عینالدوله و سرکردگان دوچی جنبشی دیده نشد. همانا تاخت دیشبی لشکر عینالدوله را از سازمان انداخته و سرکردگان دوچی نیز سر بگریبان فرو برده در اندیشه خود میبودند.
شب شنبه هیجدهم مهر (۱۴ رمضان) آرامش بود. روز شنبه مردم شادمانی داشتند. قند و نفت و کبریت که از چندی پیش کمیاب و گران شده بود امروز فراوان و ارزان بفروش میرفت. امروز مردم دستهدسته بر سرپلآجی آمد و رفت میکردند. سردار نیز ملایی را همراه مردهشور و گورکن و کسان دیگر بآنجا فرستاد که کشتگان را شسته و کفن کرده نماز بخوانند و بخاک سپارند، و سپس خود او همراه سالار که از خیابان آمده بود سوار شده بآنجا رفتند و جایگاه جنگ و کشتگان را تماشا کردند. این کشتگان گورستانی در یکسوی پلآجی پدید آوردند که تا سالها باز میماند. نویسنده که دو هفته دیرتر رفتم آنجا را دیدم و هنوز نشانههای خون و گلولههای موی سر در اینجا و آنجا دیده میشد.
امروز آقا میرزا علیاکبر مجاهد و کسان دیگری از اسلامیه بنمایندگی آمدند که گفتگوی آرامش و آشتی کنند. پبدا میبود دولتیان زبون گردیده و در کار خود درماندهاند.
شب یکشنبه نوزدهم مهر (۱۵ رمضان) یکساعت و نیم از شب روز کشتهشدت حسینخان گذشته ناگهان شلیک بسیار سختی از همه سنگرها آغاز گردیده سپس غرش توپها برخاست. از سر خیابان تا آخر امیرخیز از همه جا آتشفشانی میشد. دولتیان آخرین زور خود را بکار میبردند. آنانکه از مجاهدان در خانههای خود میبودند همگی بیرون دویده یسوی سنگرها شتافتند. دو ساعت کمابیش هنگامه برپا میبود تا خاموش گردید.
روز یکشنبه روز بس شگفتی بود. روزی که غم و شادی بهم درآمیخت. روزی که با همه فیروزمندی یک نیم مردم شهر اشک از دیده بارانیدند. آری در این روز بود که حسینخان آن جوان شیردل از دست رفت.
پس از گرفتن سرقله و بیرونکردن سپاه ماکو سردار و سالار باین شدند که دولتیان را از دوچی بیرون رانده باری درون شهر را ایمن گردانند، و فرمان دادند از سوی خیابان و نوبر به ششگلان و سرخاب تازند و آن دو کوی را که میانه دوچی و خیابان نهاده و سواران شجاع نظام و رحیمخان در آنجا سنگرهای بس استواری میداشتند، بدست آوردند. هنوز آفتاب نزده خود سالار باسیصد تن از مجاهدان بر سر قله شتافتند که از آنجا نگزارند سپاهیان عینالدوله بیاری ششکلان و دوچی آیند، از آنسوی یوزباشی تقی از