پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۱۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۷۵۶
 

درباره سالار ارفع و دسته‌های او در قراملک که چرا بجنگ نپرداختند حاجی مینویسد: «ابشان که منتظر سپاه ماکو بودند شکست اینان را دیده در جای خود مبهوت و متحیر مانده هرکس بجانب مقر خود معاودت نمودند». ولی من در این باره چیزی بیاد نمیدارم.

شب شنبه که پانزدهم شعبان و از جشنها بشمار می‌بود مشروطه‌خواهان پس از آنروز دو جشن گرفتند و ستارخان «نامه فیروزی» بحاجی مهدی آقاکوزه‌کنانی نوشت. همان شب با همه فرسودگی در نیمه شب ناگهان شلیک بسیار سختی از سوی میدان مشق برخاسته و پیدا بود که جنگ خونریزانه‌ای در کار است. تا دو ساعت این شلیک برپا میبود تا نزدیک بامداد آرام گرفت. فردا دانسته شد دسته‌ای از سوار و سرباز پیش آمده میخواسته‌اند میدان مشق را از دست مجاهدان بیرون کنند و دیوارها را شکافته خود را تا آن نزدیکی رسانیده بوده‌اند، مجاهدان آگاهی یافته بجلوگیری برخاسته‌اند و آن جنگ خونین رو داده. بگفته حاج ویجویه‌ای از سواران سی و چهل تن کشته شده و دیگران کاری از پیش نبرده بازگشته‌اند. همانا سرکردگان شکست سپاه ماکو را ندانسته چنین میخواسته‌اند شبانه سنگر استواری را از دست مجاهدان درآورده فردا که سپاه ماکو بار دیگر به پیشرفت خواهد پرداخت از اینسو هم دسترسی بشهر دارند.

روز شنبه پیش از درآمدن آفتاب ستارخان با چند تن سوار اسب شده آهنگ سرپل آجی کردند که اگر از سپاه ماکو توپی در آن پست و بلندیها بازمانده بدست آورند، ولی هرچه گردیدند چیزی نیافتند. عزوخان پیش از گریختن توپها و دستگیران ساوالان را روانه ساخته بوده. چون خواستند بازگردند به شش تن سواره ماکو برخوردند که دیشب را در گوشه‌ای پنهان شده و اینک میخواستند خود را بیرون اندازند. ستارخان یکی را با تیر زده پنج تن دیگر را دستگیر کرده همراه خود بشهر آورد.

از آنسوی سرکردگان از دوچی با دسته‌ای از سواره و سرباز بار دیگر آهنگ امیرخیز کرده آهسته و نهان دیوارها را شکافته تا نزدیکی انجمن حقیقت رسیدند و ناگهان شلیک سختی کردند مجاهدان پاسخ داده بجنگ پرداختند و تا نیمساعت جنگ برپا بود تا سواران بازگشتند و بگفته بلوای تبریز شانزده کس از ایشان کشته گردید. گویا شکست سپاه ماکو را ندانسته ستارخان و مجاهدان را افسرده و دلشکسته پنداشته میخواسته‌اند مگر کاری انجام دهند.

روز یکشنبه در شهر آرامش بود. ولی از سرپل آجی آواز تفنگ شنیده می‌شد و چنین میگفتند شجاع نظام میخواسته با دسته‌ای از دامنه کوه سرخاب بمرند رود و مجاهدان تیر انداخته نگزارده‌اند.

روز دوشنبه باز آرامش بود. چیرگی مجاهدان در روز آدینه و شکست سپاه